سنگ بزرگی که نشانه‌ی نزدن بود ولی آن را زدند!

انسانی هستم که به شدت گناه دارد... صدای گریه ی حضار

سنگ بزرگی که نشانه‌ی نزدن بود ولی آن را زدند!

انسانی هستم که به شدت گناه دارد... صدای گریه ی حضار

تاکسی

می دونی این پرایدا چند شده؟ هیج ده میلیون تومن! خیلیه. خیلیه. این آقای احمدی نجاد می گفت می خواد نفت رو بیاره سر سفره مون چی شد پس؟ من الان تو بیست و هفت سالگی باید با این لکنته مسافرکشی کنم از صبح تا بوق سگ؟ الان جوونم می تونم ،گرچه جون آقا شب که می رسم خونه انگار این پاهام مال خودم نیست.بیا این خانومه رو ببین. این نشسته پشت هیوندا. همینا مملکت رو این طوری کردن دیگه. تا چن سال پیش با این دمپایی جلو بسته های دسشویی می رفتن مهمونی الان ببین چه ماشین هایی سوارن.این دمپایی جلو بسته ها اسمش چی بود؟ بابا اسم خوبی داشت. هر چی ماشین خوب می بینی راننده ش همین زن چادری هان. حاج خانوما. قبول نداری؟ دختره نشسته بود پشت کمری با چادر یه پارک نمی تونست کنه. به قرآن از کجا اوردن اینا؟ حق من و شماس دیگه. یه دولول خریدم گذاشتم خونمون. از مشهد. این سری شلوغ شه با دوتا از بچه ها ردیف کردیم میریم بالاشهر خونه تک تک اینا. تفنگ رو می ذارم رو سرشون که حق منو بدید. حق منو بدید نه با جونتون کار دارم نه با ناموستون. حق خودم رو می خوام. حق منه.اینقد میگیرم که بار خودم رو ببندم. بذار این سری شلوغ شه. اون سری هم بچگی کردم نرفتم. یه کم به فکر بودم الان وضعم این نبود. اون دوتا پسره رو که اعدام کردن. دیدی؟ من صبح رفته بودم ببینم. دیدیم پسره رو اوردن. بازو آه اینقد، گفتم ئه بچه ها این که داش کوچیکه منه. به قرآن یه آن فکر کردم ابولفضل خودمونه. حالت ، استایل ، هیکل. اصن مو به تنم سیخ شده بود. زنگ زدم به داشم گفتم ابولفضل تو شر نکنی یه وقت. پیاده میشی؟ از همین در سریع پیاده شو.

نظرات 3 + ارسال نظر
ابوعدنان جمعه 20 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:38 ق.ظ http://abooadnan.blogsky.com

وای نه نه!!!!!!!!

فرهنگ شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:05 ق.ظ

خیلی خوبه پسر..ایول

عباس چهارشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 07:48 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد