مهمانی خداحافظی / آخرین پست قبل از غیبت صغری

1.

این یه جور تقریبا خداحافظی موقت می تونه باشه ، تا اسفند از لحاظ فکری مسلما در وضعیت خوبی نیستم که بخوام بتونم بنویسم . وضعیت خوب نوشتن منظورمه ها . به هر حال نوشتن در حالی که می دونی  برای مدت ها نخواهی تونست نوشت روده ات رو دراز می کنه و چانه ات رو گرم.

خداحافظ نگو وقتی هنوزم میشه برگردی

2.

مدت هاست که ننوشتم ، الان انگشتم رو کیبورد مونده و نمی دونم چی باید دقیقا بنویسم ... اشکال نداره من اختیار رو به انگشتام میدم که هر جوری که دوست دارند سر بخورند روی دکمه ها و من رو و احیانا شمایی رو که دارید این جا رو می خونید با خودشون این ور و اون ور ببرند .

3. کوی

تصور من 11 سال پیش وقتی اسم کوی دانشگاه تهران رو شنیده بودم و این که بهش حمله شده یک کوچه ای بود که توش اپارتمان ها یی واسه اسکان دانشجو ها هست ، اپارتمان های 5 6 طبقه ی رنگ و رو رفته ی "سابقا سفید بوده ی جدیدا سیاه دوده شده" که تعدادی دانشجو با زیرپوش های آبی و شلوارک ها و شلوار های مامان دوز شون توش زندگی می کنند . دانشجوهایی که سیگار می کشند و همیشه یک کتری چایی وسط اتاقشون هست .

اما چهار سال پیش که کوی رو دیدم دیدم تنها وجه مشترکش زیرپوش های آبی بوده . یادمه وقتی فیلم های 18تیر از صدا و سیما پخش می شد مو به تنم سیخ شده بود . یه جور هایی احساس ناامنی کرده بودم . فکر نمی کردم یک روزی توی همون کوی ، توی یکی از اتاق هاش ، شاهد حمله به کوی باشم و این بار از ترس رنگ صورتم به کف اسید سولفوریک دهن کجی کنه اما احساس نا امنی نکردم ، ترسیده بودم ولی احساس ناامنی نداشتم ، نمی دونم چرا اما نداشتم .  سال اول ، کوی حکم اردو رو واسه ما داشت . بدون پدر و مادر و بزرگتر... خودت بودی و خودت . غذا خودت ، لباس خودت ، نظافت خودت ، درس خودت ، همه چی خودت بودی و خودت . چه فیلم ها که دور هم ندیدیم ، چه ذوقی که از تجربه ی این بدعت تو زندگی مون نداشتیم .در کل میشه گفت بهترین دوستان زندگی من مسلما دوست های دوران خوابگاه من نیستند چهار سال گذشت و من فکر می کنم که چه روز هایی از عمرم رو این جا گذروندم .

جه تجربه هایی از زندگی ام که همیشه باهام خواهند موند در یک کنجش تصویری از خوابگاه رو هم با خودشون خواهند داشت . چهار سال گذشت و من نمی دونم که از این که چهار سال از عمرم گذشته و من یک هو به خودم اومدم و فهمیدم که چقدر سریع گذشته ناراحتم یا از اینکه دارم خونه دومم رو برای مدت طولانی و به احتمال زیاد همیشه ترک می کنم چون کوی بعد از دوره ما دیگه کوی نخواهد بود ، کوی به دانشجو هاش کوی بود وگرنه چهار تا ساختمون خالی که هیچ وقت ....

0.5+4.

امروز ساعت 15 جشن فارغ التحصیلی مون رو می گیریم ، البته خب هممون که هنوز فارغ التحصیل نشدیم و من می مونم 8 واحدی که به زور گذاشتم تا بعد از کنکورم هم همچنان دانشجو باقی بمونم. دوران الکی دانشجویی که بار علمی تقریبا صفر برای من داشته . از خوبی هایش همین که یک حج دانشجویی رفتیم و یک سیاحت کارآموزی خارجی رفتیم و خلاصه تنها از امکانات استفاده کردیم

4.

مردد بین رفتن و موندن ، کنکور دادن و خارج رفتن ، خلاصه تصمیم به کنکور گرفتم ، این تصمیم رو از مدت ها قبل گرفتم ، دوست دارم کنکور بدم و همین جا بمونم ، وقتی که اون ور هیچ چیز زیاد تری نسبت به این جا نداشته باشه و در عوض کسانی این جا باشند که کلی دوستشون داری. من می مونم و درس می خونم و گرچه نسبت به کنکور لیسانس کار خیلی خیلی سخت تری پیش رو دارم و وقت خیلی خیلی کم تری دارم اما خیلی امیدوارم . یک خونواده که بهت دلگرمی میده و یک اراده قوی که قراره با نگاه به کوه جا به جاش کنه و از همه مهم تر عشق ! شاید به نظرتون مسخره باشه اما این عشق خیلی به من امید میده ، خیلی امیدوارم می کنه ، این حس عشق ، وااااای

آه باران ، باران ، شیشه پنجره را باران شست ، از دل من اما ، چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

حالا نمیشه کسی نشوره ؟

چرا نمیشه؟؟؟؟ معلومه که میشه ، واسه همینه که من همیشه دوستت دارم دیگه.

5.

و گذشت و گذشت و کسی نقش تو را از دل من نشست ... نشست؟ هه ! فرهاد بوده ، تیشه در دست، من به وسعت قلبم اعتقاد دارم و فرهاد این بار قلب من رو بیستون می دیده و نقش زیبای  تو رو کشیده بود و تک ، تک ، تک ، تک ... تو فرهاد بودی که نقش می کشیدی یا من خودم فرهاد شده بودم  و تیشه می زدم نمی دونم . چه فرقی میکنه ، من تیزی تیشه و عمق  نقش رو حس می کنم و خوشحالم  و به خودم می بالم. دیگه کاری از نم نم بارون و طوفان و سیل و این ها بر نمی اد . این نقش توئه روی کل دل من که دیگه کاری از خود تو هم بر نمیاد . من در دوست د اشتن حل شدم یا دوست داشتن در من حل شد ، من و تو و محبت ساختیم این چیزی رو که الان می بینیم ، چیزی که این قدر خوبه . خوب تر از همه لحظه های اذان مغرب تابستون واسه کارگر معتقد روزه دار زیر آفتاب که اگه پسرش همه ی خورشید های دنیا رو هم سیاه بکشه تا باباش زیر آفتاب نسوزه تاثیری به حالش نداره . خوب به اندازه ی همه لرزیدن های یک هویی بدن تو خواب و بیداری ، به همون اندازه که لحظه های نترسیدن خوبه ، لحظه هایی که از هیچی نمی ترسی .

فاصله من با دوست داشته شدن توسط تو در خوش بینانه ترین حالت ممکن اندازه فاصله ی من با نزدیک ستاره ی بیرون منظومه شمسی بود و الان من ... نمی دونی که چه حالی دارم ....

و این خوبه و بیا دستمون رو بذاریم تو دست هم ، بیا قدم بزنیم و لذت دیدن زمین و آسمون رو با زل زدن به آسمون و زمین از دست ندیم ، سرمون رو بالا بگیریم و چشم هامون باز باشه و لذت ببریم . نشیم اونایی که به خاطر ترس از امتحان absent fail شدند . نمره تاپ برای ماست ، من این رو بهت قول میدم . و این خوبه و ما دست هامون تو دست همه و اجازه نمی دیم روزی خدای ناکرده نظاره گر باشیم از بین رفتن چیزی را که برای همیشه خوب بودنش را مومن خواهیم ماند.

فراموش کن  مسلسل را

مرگ را

و به زنبوری بیاندیش

که در میانه ی میدان مین

به دنبال گل محبوبش است

6.

بی پروا به تو می گویم که دوست داشتنی خالصانه همیشگی و رو به تزاید دوست داشتنی ست بسیار دشوار تا مرزهای ناممکن اما من از پس این مهم دشوار به آسانی برآمده ام ، چرا که خوبی تو خوبی خالصانه همیشگی و رو به تزایدی است که هر امر دشوار را بر من آسان کرده است و جمیع مرزهای ناممکن را فروریخته.

 

7.

تا بعد از کنکور فکر نمی کنم بنویسم پس این به عنوان آخرین نوشته قبل از غیبت صغری بنده هست . امیدوارم کنکوری که در راه ادامه رشته برق هست رو خوب بدم اما بتونم یک روزی دنبال علاقه هام برم. خلاصه که اگه یک روزی نویسنده شدم وکتابی نوشتم یادتون نره بخرینش!!!!

8.

تمام شد .