سه شنبه

من خیلی سعی کردم در زندگی عمیق باشم. تو همه ی موارد عمیق باشم. عمیق فکر کنم، عمیق رفتار کنم، همه چیز رو عمیق ببینم اما نتیجه اش چه شد؟ این که جای اینکه یک انسان عمیق بار بیایم یک انسان حجیم بار آمدم. البته نمی گم این حجیم بار آمدن نیتجه ی مستقیم خواست بر عمیق بار آمدن بوده ها ! کلا هکذا! ولی در نهایت خروجی این طوری شد. الان هم که طوری شده هر کاری می کنم نمی توانم جلوی خودم را بگیرم. این قدر این جمله ی از فردا رژیم می گیرم را گفته ام که تبدیل به یک جک شده که هر بار که می گویم ناخودآگاه و خودآگاهم هر هر می زنند زیر خنده، من هم بر می گردم بهشان می گویم کوفت.زهر مار. زهر عقرب. خلاصه منی که با دیدن عکس لخت نوزادی مهیار و این که من چرا عکس لخت ندارم ،پنجم دبستان لخت و عور جلوی دوربین ایستادم که الله و بالله باید عکس لخت من را هم بگیرید که شوشولم توی عکس معلوم باشد و کلا در زندگی بویی از شرم و حیا نبرده بودم الان که زیر چشمی به شیکم ورم کرده ام نگاه می کنم عرق شرم بر پیشانی ام می نشیند. البته قبلا ها که خیلی تپل تر از این حرف ها بودم خجالتی نمی کشیدم ها. مثلا سوم راهنمایی معلم هنرمان گفت "چرا تپلی تو بچه،فردا روز می ری جایی خواستگاری کسی بهت دختر نمی ده ها" که من هم بهش گفتم" چیه؟ فکر کردی می خوام دختر تو رو بگیرم؟" و خلاصه یک کشیده ی آب نکشیده خوردم. خلاصه الان نمی دانم چرا این شیکم این طوری مایه عذاب ما شده. 

امتحان ها دارد نزدیک می شود و من هرچه به امتحان ها نزدیک میشیم علاقه مندی هام به چیزهای غیر درسی بیشتر می شود و می دونم که می دونید چی دارم میگم...مطمئنم واسه همه ی شما این طوری هست. 

یک جایی خوندم که یک اندیشمندی گفته " انسان ها در روز فقط هشت ساعت خوشبختند، بقیه اش رو بیدارند"... این جمله رو با یک سری اصلاحات قبول دارم. برای بیان این اصلاحات به سراغ مثال همیشگی می رم. خانوم شین! ایشون در روز با این حساب که این آقای اندیشمند گفتند چهارده پونزده ساعت خوشبخت اند! بقیه اش رو هم که اگر فرض کنیم یک ساعت به رتق و فتق کارهای مربوط به من مشغول باشند خوش بختند. باقی ساعات هم که بیدارند و به امور خودشان مشغول اند که خودش 8 ساعتی می شود، البته تعریف از خود نباشد، با وجود داشتن دوست پسر خوب و آقایی مثل من باید دور از جانشان دیوانه باشند که احساس خوش بختی نکنند. که باور بفرمایید همیشه می گوید با بودن من احساس می کند خوشبخت ترین دختر دنیاست. به جان احمدی نجاد قسم بخواهم دروغ بگویم.البته این تیکه ای که خودش این طوری می گوید را عرض کردم ها وگرنه بقیه اش که "یه قلب پاره پاره که قسم خوردن نداره"


امروز می خواستم بروم سینما.دقت دارید که امروز سه شنبه است و بلیت سینما در این روز نصف قیمت است. یعنی دو هزار تومان. ما هم قشری هستیم که می توانید ما را سه شنبه ها در سینما پیدا کنید. این عادت را از استاد جعفری به ارث بردم که اگر جایی 6 روز هفته به یک قیمت باشد و روزی 7 ام نصف قیمت باید استفاده کرد حتی اگر می خواهد آنجا "فاحشه خانه" باشد چه برسد به سینما . ولی جد شانس آوردیم فاحشه خانه ها سه شنبه ها نصف قیمت کار نمی کنند. من که هیچ، استاد جعفری هم هیچ، هم اتاقی سابقم که البته الان بار سفر به کانادا را دارد می بیند به عنوان یکی از عاشقان سینه چاک "فیلم" های "پو.رنو"  توی دو راهی غریبی گیر می کرد کدام را انتخاب کند، "فیلم" را یا "پ.ورن" را وگرنه من که تکلیفم معلوم بود. خلاصه هر چه گشتیم پا پیدا نشد، ما هم که روی ویلچر نمی توانستیم برویم سینما این شد که نشستیم کنج خانه ماستمان را خوردیم. البته این طوری بود که ساعت 3 4 زنگ زدم به موجودی بی شعوری که هر چه حواس پنج گانه اش خوب کار می کند این بخش شعورش لنگ می زند. خلاصه به این موجود بی شعور که اسمش را نمی گویم که رسوا نشود گفتم "امیر علی پاشو برویم سینما" گفت "بهت خبر میدم" و به قول کتاب ها پس شد آنچه شد، ما منتظر خبر 5 و 6 و 7 را گذراندیم و شد ساعت 8 که اس ام اس دادم "خیر سرت می گفتی نمیام" که در جواب گفت "حس سینما نیست"... خلاصه من با صندلی ام که الان رویش نشسته ام قرار مدار گذاشته بودم زودتر فهمیده بودم که تکلیف چیست. 

هفته پیش رفتم "اسب حیوان نجیبی است" را دیدم. من که خوشم آمد. "هیچ" را هم دو روز بعدش دیدم. خلاصه که بروید و ببینید و لذت ببرید. از هر دو تا فیلم کاهانی من که خوشم آمد. البته با دیدن "هیچ" یاد بازی "مهدی هاشمی" در "آلزایمر" افتادم. البته اصلا قبول ندارم که مهدی هاشمی در آلزایمر تکرار هیچ است. شاید تنها شباهتشان همان دله گی باشد که در هر دو جا می بینیم. در آلزایمر اما گیجی در رفتار و حرکاتش به نظر من خیلی خوب یک آدم گیج را نشان می دهد. آها در مورد "اسب...." این را هم بگویم که به نظرم نقش "باران کوثری" را می توانستند بدهند "شقایق دهقان" بازی کند. خیلی بهتر می توانست.. من که اصلا همش فکر می کردم که چرا این نقش را نداند شقایق دهقان بازی کند. در اولین فرصت که کاهانی را ببینم باید این موضوع را بهش گوشزد کنم.