شان مهندسی ؟ هه

می خواستم اولین پستی که می نویسم در مورد پدرم باشد. ارتباط با پدر خیلی چیز عجیب و غریبی است. نه فقط من برای همه همین طور است. پدرم آمده سر سفره غذا خونه ی آقاجون این ها تعریف می کند از قول دختردایی اش که آن هم از برادرش شنیده که روزی پسرعموی من که اتفاقا در بانک هم کار می کند آمده تعریف کرده که من رفتم پیش پسرعمویم و بعد از اینکه من رفته ام همکار پسرعمویم آمده گفته است که تو که این قدر تحصیل کرده ای و این ها این پسره کیست که بی سواد است و با تو سلام علیک دارد و پسر عمویم هم گفته است که نه این از من با سواد تر است و این ها ... و جالب است که در طول تعریف هم پدرم لبخند ملیحی بر روی لبش نقش بسته است که از خود داستان هم برای من بیلاخ تر است. بر گشتم می گویم تو این داستان را باور می کنی؟ پدرم می گوید من فقط چیزی که برایم تعریف کرده اند را تعریف می کنم. من هم می پرسم که کاری به این چیز ها ندارم، تو این داستان به نظرت واقعی می آید؟ دست چپ و راستم را بالا می برم و می گویم فکر کن اینجا یک مسابقه تلویزیونی است، ترو اور فالس؟ پدرم می گوید من نمی دانم ، من نه تایید می کنم نه تکذیب. من شنیده ام آمده ام بازگو می کنم.


من موهایم فرفری است. بلند است. خیلی بلند است. موهایم وز نیست، فر است. امیدوارم فرق این دو تا را بدانید. اکثر اوقات هم شلوار ورزشی و کتانی پایم است. قیافه ام شبیه : دزدها ، چک / قاتل ها ، چک / موادفروش ها ، چک / موزیسین های دراگ باز، چک و هر کوفت و زهرمار دیگری است اما تضمین می کنم قیافه ام شبیه بی سواد ها نیست. اصلا شما هیچ بچه ی بین بیست تا سی سالی را در این مملکت نمی توانید پیدا کنید قیافه اش شبیه بی سواد ها باشد. قیافه اش شبیه بی سواد هاست دیگر چه کوفتی است؟؟؟ یکی بیاید قیافه ی بی سواد را برای من تعریف کند. از من به شما نصیحت، برای کسی که نوزده سال از عمرش را وقف درس خواندن کرده و حد اقل و هفت هشت سال دیگر باید درس های کوفتی اش را بخواند هیچ عنوانی نخواهد توانست ناراحتش کند اما این که بگویند قیافه اش شبیه بی سواد هاست نوبر است دیگر.جالب تر این جاست که آن پسر عمویم هم که رییس بانک است دیپلم دارد. بعله دیپلم. حالا انسان زرنگی است و مردم دار است و خوشتیپ است و خوش زبان است و همه ی این ها به من ربطی ندارد. من در مورد سواد و اصولا مقوله ی بیسوادی دارم حرف می زنم. سواد؟ هه؟ واقعا خون آدم به جوش و خروش در میاید که این حرف ها را نه از هزاران آدمی که می توانند این حرف ها را بزنند که از پدرش که این همه فکرش و حرفش برایش مهم است می شنود.


حالا داستان واقعی چی بوده؟ من رفته ام بانکی که پسر عمویم کار می کند. پسرعمویم رییس بانک صادرات کنار مجتمع پایتخت بود. من رفتم آنجا دفتر پسرعمویم، او هم چند تا از همکارانش را صدا کرد که بیایید این پسرعمویم است و به موهای فرش نگاه نکنید که رتبه ی تک رقمی کنکور شده و همزمان دست هایش را توی موهایم کرد . همکارانش هم کلی با من حال کردند یا حداقل چون پسر عموی رییسشان بودم این طور نشان می دادند و اتفاقا بعدا به پسر یکی شان برای مدتی درس می دادم و به پسرعموی یکی دیگرشان برای کنکور مشاوره می دادم. این جاس که بیلاخ را به عینه جلویت می بینی.


حالا داستان آن لبخند ملیحی که روی صورت پدرم بود چیست؟ هیچی! پدرم همیشه به من می گوید این چه وضع لباس پوشیدن است؟ این چه مدل مویی است آخر؟ تو شان یک مهندس را حفظ نمی کنی. می گویم مهندس کون کی بود پدر من و پدر من را به طرز اغراق گونه ای می کشم. یک لحظه اجازه دهید. یک جای کار می لنگد. این روزها توی سر سگ بزنی مهندس است. آها . ببخشید. می گویم شان کون کی بود پدر من و پدر من را به طرز اغراق گونه ای می کشم. من اگر توی این مملکت ماندگار شدم یک روز خدای نکرده زبانم لال ، شان و مهندسی را با هم می کنم توی کونم می روم پی کارم. دیگر آبگیر را غورباقه گرفته کشور را مهندس!


دست هایم همچنان روی هواست ومی گویم ترو اور فالس؟ باید انتخاب کنی. به نظرت این داستانی که یکی برای دیگری گفته و دیگری برای دیگری و دیگری برای دیگری و تو الان با لبخند ملیحت سر سفره ی شام خونه ی آقاجون این ها داری با صدای بلند تعریف می کنی که فردا روز آقاجون با لبخند ملیح ترش برای دیگری و بعدش دیگری برای دیگری تعریف می کند ترو اور فالس. دیگران به تخم من هستند. فقط می خواهم حقیقت امر را از زبان پدرم بشنوم که پدرم چطور فکر می کند؟ برمی گردد به من می گوید ما چون آدمهای ساده ای هستیم هرچه بقیه می گویند باور می کنیم. باورتان می شود؟ می گوید ما چون ساده ایم بقیه هر چی گویند می پذیریم، چه دلیلی دارد دروغ بگویند. می گویم ا این طوری است؟ پس آن سه میلیونی که توی خانه داری را بده به من و من تا یک شنبه ده میلیون بهت پس می دهم. می دهم دیگر. ساده ای دیگر. باور می کنی دیگر. چه شد؟ زرنگ شدی؟ از گروه ساده ها زدی بیرون. به منافع شخصی تان که رسید، آ آ آ ، آی ام نات این انی مور؟ ها؟به همین سادگی! از گروه ساده ها و ساده لوح ها و زودباور ها و همه راست می گویند ها کشیدید بیرون؟

خلاصه این طوری شد که این بحث ادامه پیدا کرد و در آخر طبق همه ی بحث های پیشین که هر بارش من پشت دست و روی بازو بالای پیشانی و جفت کفل و هزار جای دیگرم را داغ می کردم که دیگر وارد بحث نشوم این بار نیز داغی دیگر کنار همه داغ ها زدم .توی فیلم اینسپشن هر کس یک نشانه ای داشت که به کمک آن می فهمید توی رویای خودش است یا خیر. من هم در بحث با پدرم یک نشانه ای دارم که میفهمم این بحث توی خواب است یا بیداری و آن این است که در انتهای بحث پدرم بعد از اینکه شروع به خود زنی کرد و خودش را نفهم نامید با دو عبارت کلیدی و کلیشه ای " آره دیگه، شما بزرگ شدید و ما هیچی نمی فهمیم، ما نمی فهمیم، ما نفهمیم" و "عالم شدن چه آسان،آدم شدن چه سخت است"  به پایان برد.