رستوران مسلم

بعد عمری رفتیم رستوران مسلم تو بازار که خیلی شلوغه و همه چیک تو کیپ هم می شینن. من کوبیده سفارش دادم، رفیقم جوجه. با چه ولعی داشتیم می خوردیم و به چه خوشمزگی و هی به به و چه چه هم می کردیم. تازه به غذای هم ناخونک هم می زدیم. یهو دو نفر کنارمون نشستن یکی گردن سفارش داده بود یکی ماهیچه. به چه بزرگی، لابد به چه خوشمزگی. دیگه یه چشممون به غذای خودمون بود، یه چشممون به غذای اونا. اینقد کیپ هم نشسته بودیم که احتمال داشت هر لحظه قاشق من بره تو ماهیچه بغلی. یهو سه نفر دیگه هم اومدن کنارمون نشستن. هر سه تا شیشلیک سفارش داده بودن. خدمتکار سه تا شیشلیک ها رو گذاشته بود تو یه سینی شده بود شصت‌لیک... هیچی دیگه، رفیقم گفت من میرم پایین یه سیگار بکشم، خواستی بقیه غذای منم بخور.