شعر و ادبیات از نگاه نیما

 

متن ذیل بخشهائی از نامه ایست که نیما به فرزندش «شراگیم» در یوش می فرستد که قصد انتخاب رشته و ورود به اجتماع را دارد. حرفهائی که نیما در این نامه راجع به مردم و خصائص جامعۀ خویش  می زند، نوع نگاه و برداشت نیما از اجتماع و مردم دوران خویش به ما می فهماند.

اما خواندنی ترین بخش این نامه شرح و توضیحاتی ست که نیما به فرزندش در باب ادبیات می دهد و در پس آن فلسفۀ زندگی را از نگاه خود بازگو می کند. و پاسخی خواندنی به کسانی میدهد که نیما را به اعتقاد به تن پروری و لاابالی گری و لذت گرائی می کردند و متأسفانه هنوز هم میکنند.

یوش

پسر عزیزم

کاغذ تو رسید. . بعد از ظهر بود. در منزل خانم با خان امجد خاقان بصرف چای مشغول بودیم. کاغذ را سربسته گذاشته بعداً با دقت خواندم و بازهم آنرا خواهم خواند. هروقت که بخوانم شما را می بینم. در این مفارقت و تنهایی معلوم است کاغذ تو چقدر برای من غم انگیز بود.

.....

اگر می توانستم بدلخواه تو کاغذ پر طول و تفصیل تری برای تو می نوشتم. اما نمی توانم. از یکطرف زیاد از سرما خوردگی در حال کسالت هستم، از طرف دیگر کسی که کسی که این کاغذ را باید بیاورد تازه دیروز که هفت مرداد ماه بود محمد حسین خان را به ایلیکا برده که به ولده برود. بعداً بخواهرش قول داده است و بعد به خانوادۀ رمضان، معلوم نیست باز چقدر فاصله در میان بیاید. گمان می برم وقتی این کاغذ در تهران به رمضان می رسد که تو و مامان در تبریز هستید.

با وجود این به سوال تو جواب می دهم. از من می پرسی در چه رشته ای اسم نویسی کنی؟ این را باید از ذوق و شوق خودت پرسیده باشی. جز اینکه ممکن است ذوق و شوق به راه کج برود. ذوق و شوق ما وضع تربیت خوب یا بد ما را فراهم می اورد. ولی هرگونه ذوقی آدمی را به کار می اندازد. و هر کاری برای گذراندن زندگی فایده ای دارد. البته برای اینکه در کشاورزی با جز آن مهندسی در بیایی رشتۀ طبیعی لازم است. این هم فکری است. آدمی باید پیش از هرکار براحتی زندگی کند. هیچوقت به ناراحتی های من نگاه نکن. من فکر نمی کنم کدام موج نیرومندی مرا به این ساحل بی برکت انداخته است، فقط راه خودم را می روم و بجز این کاری از دست من برنمی آید در صورتیکه تو با سرمایۀ جوانی برای جور به چور کارها آماده هستی.

در خضوص ادبیات همینقدر کافی است که بدانی ادبیات رشته ایست که زندگی ما و دیگران را تجسم می دهد. کیف و لذت های پنهانی زندگی را زیاده تر می دارد. مردمانی که در این رشته زیر دست شده اند مشهور یا غیر مشهور با چشم های باز به سر می برند. حال آنکه دیگران اکثراً مثل اینست که به کابوس دچار شده اند و زندگانی را در عالم بی خبری و بی یاد و حواسی تحویل می گیرند. به بدبختی های دیگران توجه ندارند. بسیاری از چیزها را نمی بینند و از آن لذّت نمی برند. و ندیده و لذت نبرده دنیا را می گذارند و می گذرند. چیزی را که خیلی در پی ا َش هستند همان زندگی معمولی است. زندگی کردن برای خودشان. همانطور که پرنده ها و چرنده ها. جز اینکه این قبیل آدمها ی خود خواه غالباً زندگی خودشان را هم به رخ مردم می کشند و لذّت می برند از اینکه مردم بدانند آنها خوراکو پوشاک و تجملات بسیار دارند. برای اینکار چه بسا که دست به کارهای ناشایست می زنند بطوری که از زندگی خودشان هم بسکه در تلاش هستند کمتر بهره مند می شوند. پرنده ها و چرنده ها [هم] اینطور نیستند.

 فراموش نکن، شراگیم پسر عزیزم در هر جور زندگی و در هر رشتۀ کار [ای] که فکر کنی عمده منفعت داشتن برای خود و دیگران است. اگر حواست جای دیگر هم کار بکند [می فهمی که] سربلندی مال آنهائی است که بعد از رفتن خدشان از این خانۀ عاریتی صاحبخانه را دست خالی نگذاشته اند. به  کشف و اختراعی دست زده اند. موفق به انجام کار نمایانی شده اند. برای اینکار گذشت ها لازم است و حرفها در بین. اما برای تو هنز زود است که در این خصوص هافکر بکنی. تو باید به کار بچسبی. برای امرار معاش همه جور کارها که بدنامی ببار نیاورد مساوی هستند. در این زمان باید خوب کار کند کسی که می خواهد خوب زندگانی کند. مانع ندارد که در آینده براحتی بار زندگی شخص خودت را به منزل برسانی و نسبت به هنر و ادبیات هم اگر دوست داری بی بهره نباشی. عمده تن به کار دادن است. در تاریخ احوال خیلی نویسندگان و شعرا می بینیم که شاعر یا نویسنده در ضمن طبیب یا منجم هم بوده است. در واقعاین دسته از اشخاص یک رشته را برای آب و نان خودشان داشته اند و یک رشته را برای کیف و لذت بیشتر دادن به زندگی خودشان و دیگران.

از شعر خوب گفتن و نمایشنامۀ استادانه از آب در آوردن جز به به و چه بسا جز حسد و بدگوئی چیزی دست کسی را نمی گیرد. همانطور که اشاره کردم باید گذشت هایی داشت. ما این بار سنگین را کشیدیم.

اما رشته های دیگر در حداقل خود کار نمایانی هم نکرده باشی حکم خورجین بارهای نهاده راه را دارد. در این خورجین باره ها حتماً نان و آبی هست و مسافر گرسنه و تشنه را نجات می دهد.

من خیلی از مطالب را برای اینکه حالی نداشتم و می بایست مختصر بنویسم در همین چند سطر جا داده ام. اگر این کاغذ به تو برسد، بدقت بخوان و در مطالب آن فکر کن

...

[و در انتها] فقط از آن چیزی که بیادم افتاده باید بنویسم نوشته بودی «خیلی ناراحتم مخصوصاً موقعی که می بینم به تهران نزدیک می شوم و باید بروم تو گرما.»

این عین حرف تو است. دلم برای تو سوخت. اما این حف شبیه به قصه هایی نیست که بطور سرسری چند صفحه از آخرهای آنرا می خوانیم و از اول های آن خبر نداریم. هیچ قصه ای زبان دارتر از قصۀ خودمان نیست. از آخرش اولش خوانده می شود. اگر تمام سال را خوب کار کرده بودی چرا حالا این را می نوشتی. نه من از اظهار دلتنگی تو ناراحت می شدم نه خودت در زحمت بودی! بیشتر زحمات زندگی را بی اعتنائی و زحمت نکشیدن خود ما برای ما فراهم [می] آورد.

پسر عزیزم ؛ مسافر که دیر از خواب بیدار شد، دیر هم به منزل می رسد. این طبیعی است. باید از قصۀ ما تجربه پبدا کنیم. هرجور که کار کنی فایده از همانجور کار می بری. اما اظهار نگرانی نکن. صبر داشته باش!

خداحافظ تو و مامان. سلام بر هر دو شما

نیما یوشیج

  

نوشته شده توسط هیئت تحریریه در شنبه نوزدهم دی ۱۳۸۸ |