این دخترِ رو من قبلا هم دیده بودم. پریشب تو سینما،ولی قبل ترش هم دیده بودم.آها همسایه خواهرم اینا، ولی قبلش هم توی دانشکده فنی یه دسته پراکنده شش تاییش بود که هر کدوم هم از قضا توی یه دانشکده درس میخوند. اما بازم قبل تر دیده بودم،توی بازار تجریش یه دسته پنجاه تاییش رو دیده بودم،آره، توی دریاکنار هم یه دستهی دویست پنجاهتاییشون بود . نمیدونم این دخترها که میبینم یه دونهاند یا چندتان. دماغشون رو دکتر رسولی-یا یکی مث اون- عمل کرده. گونههاشون رو دکتر رضایی-یا یکی مث اون- ابروهاشون رو مریم جون هشتی گرفته و موهاشون رو ناهید جون مش کرده. مانتوهاشون، کیفاشون، کفشاشون، جیناشون، خورجیناشون...چقد اینا شبیه همن؟ الان میفهمم که چرا این دسته از دخترا اصرار دارند کفشی که میخرن تک باشه، کیفی که میخرن تک باشه، شاید تنها راه شناساییشون نشونهگذاری باشه.ولی هرچی که هست من که اصلا نمیتونم از هم تشخیصشون بدم.شاید هم یکی باشند. یکی اند؟ نمیدونم
تو کامپیوترم کلی فولدر دارم به اسم های
"فلش 1" "فلش 2" ... و "دسکتاپ 1"
"دسکتاپ
2" و ... هر بار که حوصله ندارم فایلهایم را مرتب کنم پوشه ای باز می کنم و
همه را توی آن میریزم تا سر وقت به آنها رسیدگی کنم.در کار مفید تنه به تنه حسن
کچل و در وقت آزاد تنه به تنه به تنهی باراک اوباما میزنم.خلاصه ژنتیک است دیگر،
این مادرِ من هم عادتِ جعبه جدید باز کردن و وسایل من را تویش چپاندن و یک گوشه ای
به امان خدا رها کردن را دارد، با این تفاوت که کمی باسلیقه تر، کتابها یکجا،
دفترها یکجا و با این جعبهی آخری که باز کردم مجلهها را یکجا ساماندهی
کرده
.