از ساری میومدم تهران، راننده یه بند حرف میزد، از 155 تا زن صیغهای که داشت گفت تا رسید به اینکه از سه چیز بدش میاد، "سیگار و مشروب و دود" ... وسطا هم گیر داد بیاید پایه باشید شب میریم تنگه واشی، صبح زود میرسونمتون تهران.هر داستان بامزه ای هم که تعریف میکرد خودش می خندید و با آرنج میکوبید تو پهلوی من که یعنی تو هم بخند. خلاصه پک کامل بود. آخرش هم شروع کرد به نصیحت که ببین در برخورد با دخترا، اول باید دختر رو بیاری تو مجموعه، بعد ببری تو زیرمجموعه، از اونجا سعی کنی به توان برسونی و معادله های پیچ در پیچ رو حل کنی - ریاضی کاربردی؟ خاک تو سر ما که تنها چیزی که از مجموعه و زیرمجموعه می دونیم اینه که تعداد زیرمجموعه های هر مجموعه دو به توان تعداد مجموعه هست- بهش گفتم، ببین آقا من متاهلم، اصلا هم از این حرف ها خوشم نمیاد، اگه میشه تمومش کن. گفت تو ماشین من همه مجردن، اگه ناراحتی پیاده شو. حالا کجا؟ بر بیابون، وسط کوه! بهش گفتم حاجی تو الان تو گوش من بزنی، جیب منو بزنی، من باز روی ماهتو می بوسم که منو تا یه آبادی برسونی، آخه کی واسه یه ناراحتی خشک و خالی پیاده میشه؟ چیزی نشده که. یهو زد زیر خنده و دوباره با آرنج کوبید تو پهلوم که بابا شوخی کردم، حالا بریم تنگه واشی؟ الان که رسیدم خونه این قدر پهلوم درد می کنه که دارم با خواهرم میریم بیمارستان یه عکس بگیریم یه وقت دنده هام نشکسته باشه.
دوری یه خاصیتی داره که رفاقتها رو کمرنگ میکنه ولی از اون مهمتر یه خاصیت دیگهای داره که نارفیقیها رو هم کمرنگ و قابل تحمل میکنه. یعنی کسی که باهاش چندین سال دوست بودی و این اواخر فکر میکردی نارفیقی در حقت کرده و هیچ جوره نمیتونی به عنوان رفیقت دیگه قبولش داشته باشی، همینکه ازت دور میشه و بعد مسافت خودش رو نشون میده، همهی نارفیقیهاش از یادت میره و دلت واسش تنگ میشه و تو دلت دوستش داری، ولی همین آدم دوباره برگرده شاید دوباره داغِ همون نارفیقیها سه سوت زنده بشه و دوباره نتونی به عنوان دوست قبولش داشته باشی. اولین بار کی گفت دوری و دوستی؟ تا الان فکر میکردم دوری و دوستی یعنی کار به کار هم نداشتن، تعامل با هم نداشتن باعث میشه دشمنی هم به وجود نیاد، ولی الان میفهمم فراتر از دشمنی به وجود نیومدن، باعث میشه مهر و علاقه و دوستی هم به وجود بیاد.