سنگ بزرگی که نشانه‌ی نزدن بود ولی آن را زدند!

انسانی هستم که به شدت گناه دارد... صدای گریه ی حضار

سنگ بزرگی که نشانه‌ی نزدن بود ولی آن را زدند!

انسانی هستم که به شدت گناه دارد... صدای گریه ی حضار

این روزها: پروژه پیاده روی کارت شارژ

۳

داشتیم به هم می­زدیم بهش می­گم حالا که داریم به هم می­زنیم یک چیزی بده که یادگاری بمونه می­گه خب چی می­ خوای؟ می­گم یه  کارت شارژ 5 تومنی... می­گه خیلی بی شعوری... و من می­ مونم در فکر که آیا به راستی من این­ قدر بی­شعورم که دم آخری این حرف رو بهم بزنه؟

۱

دلمون خوش بود که 8ام امتحان­ها تموم می­شه و می­تونم به همه­ ی برنامه­ هایی که مطرح کردم به طور جدی فکر کنم و البته انگار قضا و قدر کمر به قتل آرزو­های من بستند. امتحان­ها تموم شد و این پروژه­های لعنتی مثل بختک افتاد رو دوش ما و مارو غافل­گیر کرد و یهو به خودم اومدم که ای دل غافل جا تره و بچه نیست ، 20 نمره 3 واحدی پروژه دارم.دلم می خواد استاد ها رو نفرین کنم...نه از این نفرین های ساده ها، از اون نفرین های هری پاتری پدر مادر دار که تا هفت جدشون رو در بر بگیره تا این باشند اینقدر به دانشجو بدبخت کار و پروژه ندن . یک ترم درس خوندیم بسه دیگه. من ساده دل در راستای توضیحاتی که دادم به پسرخاله زنگ زدم " سلی جون کجایی بجنب بپاش بیا پیشم که می­خوام این یک هفته ای بترکونیم" حالا سلی جون اومده می­بینه که من همش در بی­ حالی ناشی از این چرت و پرت ها به سر می­برم و نمی­تونیم یک حااال اساسی کنیم ولی از بودن در کنار هم لذت می بریم...ای بابا از همین جا مراتب عذر خواهی خود را اعلام می­کنم و انشاالله در فرصت آتی جبران کنیم.

2

پیاده روی رو دوست دارم. چه تنها و چه دوتایی و چه چندتایی .مخصوصا تو پیاده­ روهای پت و پهن خیابون ولی­ عصرکه تو هر فصلی قشنگی های خاص خودش رو داره با اون درخت های سر به فلک کشیدش. از بچگی مسیر مدرسه به خونه رو به خاطر رویه اقتصادی­ ای که داشتم پیاده می­رفتم و برمی­گشتم تا پول تاکسی ای که قرار بود برای رفت و اومد بدم رو جمع کنم و البته اصلی­ ترین انگیزه­ ام برای ذخیره پول این بود که هر چند وقت یک­بار سری به دستفروشی که تو مسیرم بود بزنم آلبالو خشکه و آلو خشکه و لواشک و کلا ترشیجات بخرم و هنوزم که هنوزه عاشق این ترشی­ها هستم. خلاصه کسی پایه پیاده روی بود یک آماری بده که اگر حوصله داشتم باهم بریم پیاده روی.

این همه گفتم تا به این­جا برسم که امروز به "سلی"  گفتم بیا بریم یک دوری بزنیم که دلمون خوش باشه اقلا یک دوری بیرون زدیم و یک هوایی خوردیم و چهار تا آدم دیدیم. از دانشکده فنی تو امیرآباد پیاده قدم زدیم تا ونک.از اون جا نرم نرمک رسیدیم به میرداماد و رفتیم تا یک دوری تو پایتخت بزنیم و در ضمن یک فلش ابتیاع کنیم. بعد که از پایتخت اومدیم بیرون بازهم تصمیم گرفتیم به پیاده روی ادامه بدیم و رفتیم و رفتیم تا به " میدان مادر" رسیدیم و باز هم به سمت شریعتی ادامه دادیم و ایستگاه مترو قلهک رو رد کردیم و خودمون رو خیلی اتفاقی!!! نزدیک " دانشگاه آزاد پزشکی" دیدیم و گفتیم خب حالا که تا این­جا اومدیم یک سر به خاله بزنیم آخه خونه خاله­ام نزدیک همون دانشگاه آزاد پزشکی هست و نمی­شه تا نزدیک خونه خاله­ات بری و یک سر ریز بهش نزنی و این­ گونه بود که ما چتر شاممان امشب در منزل خاله عزیز پهن شده است.

پی نوشت : در تمام این مدت یک کوله گنده حاوی لپ تاپ بنده به همراه سایر متعلقات روی دوش این حقیر بود که هنوز که هنوز است کمر این بی­نوا از درد آرام نگرفته است ولی خودمونیم ها چقدر راه رفتیم !!!!

پی نوشت 2 : تصور کنید ما چقدر سوژه دیدیم در این پیاده روی مارکوپولویی و چقدر گفتیم و خندیدیم و خوش گذشت و خلاصه جای همه خالی


 

­

 

 

نظرات 14 + ارسال نظر
Dew یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:30 ب.ظ http://dewl.blogfa.com

1.دل من هم از این پروژه ها پره!
2.پیاده روی بی هدف بعضی وقتا خیلی میچسبه!!ولی مثل این که خیییلی بهتون چسبید که این همه راه رفتین!خدا قوت!!

اره خیلی چسبید مخصوصا کمر دردش که هنوز هم چسبیده!!!!

سرمه یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:38 ب.ظ

سلام
۳
وقتی کار به بهم زدن میرسه یعنی اونهمه خاطره و خوبی و دوستی و اینا هیچ قدرتی تو نگه داشتن رابطه نداشته پس چه دلیلی هست یه چیز مزخرف بدن به هم که یادگاری باشه؟ که یادت باشه هر چی که بودی و هر چی که بود توان حفظ یه رابطه ی درست و درمون رو نداشتین؟!
البت
اگر رابطه هه درست درمون نبود که همون بهتر که تموم شد و چنین رابطه ای هم نیاز به یادگاری نداره!
۱
به سلی جون بگو اگه یه کم صب کنه امتحانای خودم ۱۸ام تموم میشه :دی
۲
عاااااااااااااشششششششششششق این ترشیجات که گفتی هستم!!
من پایه ی پیاده روی هستم اساسی اما چند وقته حوصله ندارم :دی

ای بابا من خودم حالا یه حالی به این سلی جون می دم نگران نباش:دی
بابا این ۱ ۲ ۳ همه رو همین جوری می گیم که حال کنیم دور همی

مهیار یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:21 ب.ظ

سلام مهراز
خدایی دلم واسه یه تعطیلات بی فکر و خیال تنگ شده
خیلی خسته ام (البته چند سالی هست خیلی خسته ام)
دوست دارم برم یه جای دور فقط و فقط کار کنم و استحراحت

راستی این سلی ما چه میکنه(عجب اسمی براش انتخاب کردیم :)) )
ولی سهیل اسم فوق العاده ای هست سلی هم خیلی توپ :دی
پارسا الان فکر ی کنه تو همون منی که اومدی تهران این شکلی شدی :))
کارت شارش و خوب اومدی

حالا امتحان های شما هم تموم می شه یه حال اساسی می کنیم... البته فکر کنم اون موقع فاز دوم امتحان های من شروع شه...از اون امتحان های مرد افکن پیل کش

یک عدد وکیل نیمه دیوانه دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:43 ق.ظ http://www.foroughinameh.blogfa.com

؛در تمام این مدت یک کوله گنده حاوی لپ تاپ بنده به همراه سایر متعلقات روی دوش این حقیر بود ؛.........یعنی حتما باید این پ.ن مینوشتی که بگی...آره دیگه ادامه نمیدم : دی
خلاصه....من خیلی نگران سلی بودم و از این بابت بسیااار خرسندم فعلا....
ما اصلا نمیتونیم تصور کنیم که شما چقدر گفتین و خندیدین و سوژه داشتین! وااا....خب ما چطوری میتونیم تصور کنیم الان مثلا؟
اون رویه اقتصادی رو که گفتی یه لحظه میخواستم منم یاد بچگیام بیفتم...دیدم نه !
یاد وضعیت فعلی افتادم...بچگیارو بیخیال شدم و به بدبختی خودم نظاره گر... : دی

که بگم چی؟ لپ تاپ دارم ؟:))) بابا یه چیزیت میشه ها !!! اخه مگه این چیز ها هم چیزیه دیگه ؟؟؟ تو هم خیلی گاهی اوقات به تیر میکوبی ها :دی همکلاسی های ما با بنز و بی ام و و انواع کوپه میان دانشگاه مایی که یه رنو هم نداریم ...شما اگه لتیتود سری ؛ایی؛ رو دیده بودی این حرف رو نمی زدی...میخوای یه نگاه بش بنداز:دی
ما که فعلا از محل سکونت تا محل تحصیل ۵ دقیقه راهه دیگه تاکسی نمی خواد :دی

جواد دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:05 ق.ظ

فکر کنم تو این شهر .... کلا 3 بار پیاده روی رفتم ( دقیقا هر سال تحصیلی 1 بار ) ، یاد هر 3 بارش به خیر!!:دی

بار اول بعد پایان ترم ریاضی 1 بود فکر کنم ، که من و تو و 2تا از برقیا (که حوصله ندارم اسمشون رو بگم) یه سیری تو ولی عصر داشتیم!
دفعه ی دوم من و تو و جانی که رفتیم تا بوفه کامل سارا( بقل پایتخت ) ، انقدر خوردیم که برگشت ، به سختی تا تاکسی پیاده اومدیم(فکر کنم قضیه ی سس هم مال این سری بوده باشه)!
سومیش هم که از نمیدونم کجا ، تا بالای دربند که یادم نمیاد چقدر خسته شدم ، چون آخرش از خستگی هیچی نمیفهمیدم!!!
اما!!! کوپن امسالم هنوز مصرف نشده ، تا ببینیم برای امسال خدا چی میخواد!:ددددییییی

ااااااااااااره یادش بخیر..... البته ترم یک اون بعد از امتحان زبان بود نه ریاضی ۱ ...اره انصافا خیلی حال داد یادش بخیر.... الیته یک بار ترم یک از ونک تا خوابگاه بود فکر کنم که پیاده رفتیم....
یاد اون سارا بخیر............ یعنی فکر می کنم که ما چقدر وحشی بودیم؟؟؟؟؟
امسال ایشالله یک پیاده روی دو نفره توپ رو تجربه کنی!!!!!

جواد دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:47 ب.ظ

آره اتفاقاْ دیشب داشتم برای این بنده خدا( یکی از مظاهر شوخ طبعی خداوند ) تعریف میکردم ، گفتم یادم نیست زبان بود یا ریاضی.
در ضمن ، من هرجای تهران که یادم نیاد کجاست ، بهش میگم ولی عصر!!!:دی
کوپن امسال ما هم که به نظر بیمصرف خواهد ماند!!:دی

با محمد قدیری و مهیار پارسا....خیلی باحال بود ...مهیار گربه رو شووووت کرد :))
نه بابا بی مصرف به نظر نمی رسه !!! ایشالله مصرف میشه :دی

سرمه دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:07 ب.ظ

همه دست ها رو به آسمان ببرید و برای بی مصرف نموندن کوپن دو نفره ی جواد دعا کنید :)

الهی آآآآآآآآآآآآآآآآمین

یک عدد وکیل نیمه دیوانه دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:27 ب.ظ http://www.foroughinameh.blogfa.com

؛شما اگه لتیتود سری ؛ایی؛ رو دیده بودی این حرف رو نمی زدی...میخوای یه نگاه بش بنداز:دی؛
چی چی هست این که گفتی ؟:ی(آره الان خیلی خنگ و ابله به نظر میرسم...میدونم)
بابا به من چه همکلاسی هات با وانت میان یا بی ام و :ی
ای بابااااااااا...مهراز خب من الان در وضعیت نا به سامانی به سر میبرم...درک کن :ی البته یه جورایی راست میگییییی ولی خب فعلا همینه....ولی خوب میشه...حالا میبینی
هوووم... من زل بزنم تو چشای تو؟ من غلط کنم...من تا حالا تو چشای هیچ جنس ذکوری نگاه نکردم....نه...اصلا....
آینده تم که وقت کردم پیش بینی میکنم حالا...پیش بینی کردن آینده ی من صرفا به خوشبخت یا بد بخت شدن ختم نمیشه ها
من خیلی چیزارو پیش بینی میکنم بچه
هه هه....

اخه همچین گفتی که چرا این رو گفتی و منظورت چی بود و این حرف ها که خواستم بگم این لپ تاپ ها یه وزنی دارند در یه حدی!!!!
ای بابا ما گوشمون از این حرف ها پره :دی حالا بهت بعدا توضیح میدم دقیقا گوشمون از چی پره:دی
تو بیا پیش بینی تو کن من ببینم چی چی ها میبینی تو طالع من :))
در مورد این که در مورد لپ تاپ ها چیزی نمی دونی مشکلی نیست ...از بچه های انسانی کسی انتظاری نداره که بابا ..راحت باش:دی

یک عدد وکیل نیمه دیوانه دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:13 ب.ظ http://www.foroughinameh.blogfa.com

هی تو....چطور جرات میکنی اینطوری با من بحرفی؟ ها؟
باید واقعا یکی بزنم تو سرت....انسانی هستم که هستم....خیلیییم افتخار میکنم :ی چه ربطی به دانستن درباره ی لپ تاپ داره؟وا؟چه بی ربط ! دو نقطه دی
بعد من وزنشو نمیدونم دلیییل نمیشه کلا ندونم :ی
خب درسته ندارم....:ی بابابم بهم نمیده واسه خودشو...کلا بهم چیزی نمیدن :((
همین شدم دیگه
منم مغروووووور.....اصلا از کسی چیزی نمیخوام که...
اوووف تو یه آدمه ضایعی میشی در آینده...همشه توسط دخترا ضایع میشی....همینطور این روند ادامه داره....بچه ت خیلی خنگ میشه .....خییییلیی خییلی طوری که مجبور میشی تو مدرسه استثنایی ثبت نامش کنی....ولی بر عکس بچه ی مهیار از این نابغه ها میشه...بچه ی مهنوشم معمولیه یعنی خوبه....فقط توی بیچاره....:ی
دیگه اینکه ادامه دارد...

من کلا آدم راحتی ام دیگه :دی همه جوره با همه می حرفم :دی ای بابا اشکال نداره تو هم کم کم یاد می گیری !!!!
ای بابا گفتم یه پیش بینی چیزی کن که من باش مبارزه کنم اینی که الان پیش بینی کردی که نیازی به مبارزه نداره با این همه طرفدار =))

جواد سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:29 ق.ظ

هههههههههههیییییییییییییییییییییییییییی!!!!!!
کل اگر طبیب بودی ،،،، سر خود دوا نمودی!

ای بابا راس میگی همین رو بگو !!!۱

مهیار سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:42 ق.ظ

سلام مهراز

خوبی؟
مطلب جدید خوابگرد و بخون :دی لینک هم دادی که دادی :دی
www.khabgard.com

ااااااااااااا خیلی باحال بووووود دیدم

سرمه سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:11 ب.ظ

فروغ
چرا کامنت دونیت باز نمیشه من کامنت بذارم :(
حوصله ندارم برم کافی نت :-<

سامان سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:42 ب.ظ

سلام مهراز جون سامانم
اومدم تو وبلاگت یه دید زدم
خیلی باحاله دمت گرم
هوای سلی مارو هم داشته باش

مخلصم ردیییییفه ....خوبی تو؟؟؟

جواد چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:38 ق.ظ

آخه آدم داداشش رو میسپره دست مهراز!؟!؟؟!
نیستی ببینی داداشت شبا چه غذایی میخوره!:))

ای بابا؟؟؟؟ چی می خوره؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد