سنگ بزرگی که نشانه‌ی نزدن بود ولی آن را زدند!

انسانی هستم که به شدت گناه دارد... صدای گریه ی حضار

سنگ بزرگی که نشانه‌ی نزدن بود ولی آن را زدند!

انسانی هستم که به شدت گناه دارد... صدای گریه ی حضار

جنون در بعد از ظهر

قراره برم خانوم "ف" رو ببینم . از اون دخترهایی بود که هیچ وقت نشده بود رابطمون جدی بشه ، فوق العاده خوشتیپ و خوش قیافه .از دوران دبیرستان می شناختمش.خیلی مودب و با وقار هست. زنگ زده بهم که مهراز بعدازظهر وقت داری همدیگه رو ببینیم . هیچ پسری نیست که این رو بشنوه و بگه نه وقت ندارم . می دونم که کلی کار دارم اما مگه میشه این موقعیت به این خوبی رو از دست داد ؟؟ کارهام سریع راست و ریس می کنم و یعنی نمی دونم دقیقا چه کاری دارم و چه جوری اما می دونم که همش رو راست و ریس می کنم و نزدیک های ساعت 2 بعد از ظهره که می رسم حوالی مترو میرداماد و موبایلم زنگ می خوره. نوشته می شه "خانوم عسکری" نمی دونم چرا نوشته خانوم عسکری اما می دونم که خانوم "ف" هست ،جواب میدم ، می بینه میگه من رسیدم ، میگه باشه چند دقیقه دیگه اونجام . سوییچ ماشین دستمه اما هر چی فکر می کنم یادم نمیاد کجا پارکش کردم. این ور خیابون ، اون ورش ، نمی دونم . هر چی سعی می کنم تمرکز کنم چیزی یادم نمیاد ... اه ، لعنتی خدایا همین جاها باید باشه ، چرا نیست؟ اصلا این سوییچ   چرا دست منه؟ مگه خواهرم خودش ماشینش رو نمی خواست امروز؟؟ وای امروز؟؟؟ کم کم یک چیزایی داره دستگیرم می شه .... آآآآره بگو چرا پیدا نمیکنم این ماشین لعنتیو...باید همین جا می بود اما ماشین رو تو .. وای آره ... تو خواب لعنتی جا به جا کرده بودم!!! وای این هم یعنی خواب بود؟؟؟ اه لعنتی ، یک لگد محکم می زنم به در 206 ای که یک کمی بالاتر از مترو پارکه ، جوری می زنم که درش کاملا قر می شه ، چه حس خوبیه  دلم خنک شد..کاش می تونستم شیشه همه ماشین ها رو بیارم پایین!!! خیلی خب باشه باشه ، تو خوابه؟ درست؟ ولی خانوم "ف" منتظره ، مهم نیست که من خوابم ، بدم نمیاد حتی تو خواب هم که شده یک سری بهش بزنم ، آدم که همیشه خواب نمی بینه که خانوم "ف" بخواد آدم رو ببینه . اتفاقا بهتر که خوابه ، دستم باز تره ، شاید اصلا به زور اسلحه هم شده مجبورش کنم وسط خیابون واسم استریپ تیز بزنه . اسلحه از کجا میارم؟ هه من تمرکزم بالاست ، دستم رو می برم تو جیبم و بعد از کمی تمرکز یک اسلحه در میارم، به همین راحتی ... تو فکر اینم که خب پس بیخیال ماشین ، سریع خودم رو میخوام برسونم اونجا و جالب اینه که همه این ها خیلی سریع اتفاق می افته ، کم کم می فهمی زمان چطوری مفهوم خودش رو از دست می ده... همه چی خط خطی می شه ، هول می شم همه زورم رو میزنم که محیط رو از دست ندم اما صدای مامانم که برای ناهار داره من رو صدا میکنه . لعنت ، همه چی خراب شد ... یه جورایی حالم گرفته شده ، می خواستم ببینم اخرش چی میشه ، اه ، ناهار رو می خورم...زیاد هم می خورم .  هم خیلی خوشمزه هست و هم فکر میکنم که اگه زیاد بخورم خواب آلوده تر می شم . با خودم فکر می کنم وقتی ماشین رو تو خواب قبلی یه جایی پارک کردم و تو خواب بعدی پیدا نمی کنم چرا نشه تو خواب بعدی ادامه خواب قبلی ام رو نبینم ؟؟ بار ها تا حالا این اتفاق افتاده ، یک لحظه از خواب بیدار شدم و دوباره به خواب رفتم و ادامه خواب قبلی رو دیدم ، بار ها هم شده که بدون اینکه از خواب بیدار شم چند تا خواب مختلف دیدم . اما این خواب این دفعه خیلی شفاف بود ، باحال بود و موضوع باحالی هم داشت ، “full HD”    بود . دوباره میرم زیر پتو ، اه خوابم نمی بره ، تمرکز می کنم رو خواب این همه کار ها رو خراب می کنه ، خوابم به کل می پره ، تو همین کلافگی ناشی از پریدن خواب هستم که شروع می مکنم به حساب کردن معدل این ترم ، تو حساب کتاب ها هستم که حس می کنم چشمام داره سنگین میشه . یه باد خفنی حس می کنم . از این ها که زوزه می کشه و بچه که بودم زوزش وقتی تو درخت های حیاط می پیچید پتو رو تا گوش می کشیدم رو سرم . خودم رو تو یه دشت وسیع می بینم در حالی که عصای موسی به دستمه و تا چشم کار می کنه از هر طرف دشت هست و دشت هست و دشت و دم دمای غروب ، کلی می خوره تو ذوقم ، داد می زنم نه من الان باید ایستگاه متروی میرداماد باشم ، هر چی تمرکز می کنم که فضا رو تغییر بدم نمیشه که نمیشه . چوب دستی رو پرت می کنم یک طرف و رو زمین می شینم و منتظر می مونم تا بیدار شم . زل می زنم به آسمون و چشمام رو می بندم و سعی می کنم به خواب برم...

بیدار که می شم می بینم یک مسج دارم از خانوم "ف". مو به تنم سیخ می شه ...نمی دونم ادامه خوابی هستم که تو دشت داشتم می دیدم یا از اون بیرون اومدم . با خودم فکر می کنم کاش فهمیده بودم فلسفه اونی که خودشون رو نیشگون می گیرن چی بوده؟ آخه من تو خواب هم که خودم رو نیشگون می گیرم دردم میاد . مسج رو باز می کنم می بینم یه دونه از این جمله روانشاسی های دل خوشکنک نوشته  " اسکاول شین"ی نوشته که حالم ازشون به هم می خوره . دیگه مطمئن میشم که بیدارم و تو جهانی به همین مزخرفی و مسخرگی هستم.

نظرات 19 + ارسال نظر
سارا جاوید پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:45 ب.ظ http://www.youtube.com/watch?v=KiEguzCCznA&feature=PlayList&p=A0

براى خیزش سراسرى در 22بهمن، سالگرد انقلاب ضدسلطنتى به پاخیزیم
اکنون جهان در کنار شما ایستاده است.
حاکمیت از آن جمهور مردم ایران است.
روزگار آخوندهاى اشغالگر رو بهپایان است.
زمان برخاستن است. زمان برخاستن تمام مردم ایران فرا رسیده است.
ایرانزمین خیزش یکایک فرزندانش را مىطلبد.
با شعار «مرگ بر اصل ولایتفقیه» و «مرگ بر دیکتاتورـ مرگ بر خامنهاى» بپا خیزید!
برکشید از دهن گرگ برون، انقلابى که به سرقت بردند!
رود خروشان خون شهیدان
در پرتو مهرتابان مقاومت و آزادى ایران
ضامن پیروزى محتوم خلق ماست

فیلترشکن مناسب را از این وبلاگها انتخاب کنید
www.ashenafilter.tk
http://01.kordiblog.com/news/1490/
http://googlenew.blogfa.com/page/f.aspx
http://sup5041.pardisblog.com/
http://www.jasjoo.com/web/?show=norm&ask=%D9%BE%D8%B1%DA%A9%D8%B3%DB%8C

سرمه جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:09 ق.ظ

سلام
الهی
چه باحال
ایشالا به حقیقت تبدیل شه!!!

نه بابا تو خوابش باحال بود واقعیتش هم اگه این قدر خوب بود حتما تا الان پیگیر شده بووودم

shima جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:22 ق.ظ

ااااا خوب مهراز همون موقع بهش می گفتی چه خوابی دیدی!!
اونوقت شاید همون اتفاقی که دلت می خواست می افتاد:دی
ولی فکر کنم اون موقع قضیه خصوصی می شد و ما از خوندن همینشم محروم می شدیم .

حالا اون موقع فکر می کرد چه خبره :)) نه بابا من که چیز خصوصی ندارم اون موقع خب اونا رو هم تعریف می کردم ... خوابش جالب بود شاید واقعیش این قدر جالب نبود

Dew جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:17 ب.ظ http://dewl.blogfa.com

((:...دلم سوخت یه کوچولو..دی..
ایشالا سری بعد ...
جالبه که همه جزییات یادتون بود...

آره بابا من اکثر اوقات خوابام یادم می مونه یه دوره هم یه کاغذ قلم می ذاشتم که تا از خواب بیدار میشم خوابم رو یاد داشت کنم که بعدا بتونم تحلیل کنم چی به چیه:دی

مهیار جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:13 ب.ظ

شاید باورت نشه من بعضی شب ها وقتی کابوس می بینم دوباره می خوابم و باز هم همون کابوس رومی بینم اما میدونم خوابم اما وقتی نمی تونم بیدار شب غذاب می کشم
این استایل نوشتن و خیلی دوست دارم سبکش فوق العده هست

خواب را دریابید که در آن دولت خاموشی هاست ... در مورد تو که می دونم خواب رو بیش از دریافتی:)) منم که از رو نوشته معلومه تو خواب می فهمم که خوابم البته گاهی اوقات ... خوبه جدا؟ نوکرم:))

گولاگولا شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:33 ب.ظ http://go0lag0ola.blogfa.com/

!!!!
رسما" دیوانه مان کردی! ...

خبر دوشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:30 ق.ظ

سامان مقدم متهم به سرقت هنری شد
http://www.tabnak.ir/fa/pages/?cid=85599

گولاگولا دوشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:48 ب.ظ

ری اِ لی ؟ :دی
من تا قبل از این گمان می کردم فقط بی حیا هستم! عجب ... !پس من هم به جمع شما پیوستم ... :دی

جواد دوشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:56 ب.ظ

آره ، کاش تو واقعیت این اتفاق میافتاد.
درسته که خصوصی میشد و اینجا نمیشد خیلی چیزاش رو نوشت ، ولی اولاً از مهراز بعید نیست که بنویسه! دوما هرچی که میشد ، خود مهراز برای ما ، با پیاز و سیر داغ اضافه تعریف میکرد و خیلی قسمتاش رو زنده میدیدیم!:دی
بعد هم اینکه لزومی نداره که همه ی خواب رو آدم یادش بمونه ، مهراز بیشتر از حافظه ی خیلی قوی ، تخیل ( . . . خالی بندی هم میگن بعضیا ولی ما میگیم همون تخیل:دی ) خوبی داره. خواب فقط کافیه یه خط کلی بده . . . :دی

نگین پنج‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:48 ب.ظ http://gojesabz.blogfa.com

گیج می شویم!!!

Mahyar شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:53 ب.ظ

Salam
khobi?sorry fingilish mitypam,akhe ba internet mobilam,che khabara?up nakardi hanu

مهروز سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:20 ق.ظ http://www.maahi.blogfa.com

بالاخره ما نفمیدیم
خواب دیدی یا بیدار بودی؟

احد عباسی سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:55 ب.ظ http://www.tabfootball.persianblog.ir

سلام مهراز جان.برای تو و تمام هموطنان عزیزم در شهر زیبای بابل آرزوی سلامتی و موفقیت دارم.منظورت کدوم احساس ماست که درک می کنی؟

نیناش ناش سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:16 ب.ظ http://www.nishnameh.blogfa.com

هاااای.. خوبه آره بابا اینجا ایرانه اینجا ما با هم ارتباط برقرار میکنیم ولی بصورتی مریض گونه.. اینجا ما با هم حرف میزنیم ولی نه حرفای دلمون رو
اینجا تعارفاته که ارتباطای مارو شکل میده
اینجا ایران کشور عزیز منه!

محمدرضا شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:15 ق.ظ

سلام.این سبک نوشتن خیلی قشنگه
ادامه بده...حتما.خیلی حظ کردم
موفق باشی داداش

مهیار شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:09 ب.ظ

سلام
خوبی؟
کجایی؟
معلومه؟
راستی آی پی رو داری؟ :دی
حالشو ببر :پی

**********شاکی فیلم سامان مقدم دست بردا دوشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:41 ق.ظ

شاکی فیلم سامان مقدم دست بردار نیست
سخنان مرتضی شایسته پاسخ گرفت
http://www.pernews.com/news_item.asp?content_ID=106587

نامه ی سرگشاده به "سامان مقدم" و "مرتضی شایسته" در ارتباط با سرقت هنری فیلم "صد سال به این سالها"

ماجرای اعتراض به فیلم "صد سال به این سالها" منتفی نشده است
http://ilna.ir/newstext.aspx?ID=109109

میلاد سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:31 ب.ظ

بیارش ان خانومو با همدیگه بکنیمش جووووون

امیرحسین سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 04:32 ب.ظ http://facebook.com/b2nevera

آخرش ف چی شد پس ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد