سنگ بزرگی که نشانه‌ی نزدن بود ولی آن را زدند!

انسانی هستم که به شدت گناه دارد... صدای گریه ی حضار

سنگ بزرگی که نشانه‌ی نزدن بود ولی آن را زدند!

انسانی هستم که به شدت گناه دارد... صدای گریه ی حضار

به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را

پیش نوشت : این نوشته رو چند روز پیش نوشتم اما چون دسترسی به اینترنت نداشتم الان آپلودش می کنم.

امروز محسن رفت . رفت زندان . یک پسر بچه 22 23 ساله که باید 10 ماه رو تو زندان سپری کنه . همون چند دقیقه ای که باهاش دیشب که باهاش صحبت می کردم کلی الکی می خندیدم و چرت و پرت می گفتم و ته قلبم یک جورایی ریش ریش می شد و آخرش گفتم دلم واست تنگ میشه . نمی دونم باور کرد که دلم واسش تنگ می شه یا نه ، مهم نیست که باور کرده باشه یا نه من فقط حواسم جمع بود که یه وقت اشکایی که داشت کم کم تو چشمام جمع می شد جلو دوستام لیز نخوره رو گونه هام . عوضش الان می تونم این جا تو تنهایی این ها رو بنویسم و نگران اشک هایی که رو صورتم هست نباشم . جامعه مدنی ، فضای باز سیاسی ، انتخابات آزاد و خلاصه خواسته هایی از این دست محسن رو فرستاده پشت میله هایی که باید 10 ماه تحملشون کنه برام مهم نیست که اعتقاد محسن چیه مهم اینه که پای اعتقاداتش وای میسته و کاش همه ما این جوری بودیم.... نمی دونم چی بنویسم ، یک دوره ای با محسن خیلی حرفم شده بود ، زده بودیم به تیپ و تار هم دیگه اما باز هم وقتی بعد یک مدت دیدمش نمی تونستم نرم جلو بغلش نکنم ...نمی دونم چی باید بنویسم ، فقط ناراحتم و حس بدی بهم دست داده . تو همه جای دنیا انسان هایی که حس می کنند مشکل دارند و ناهنجاری دارند رو می فرستند واسه کار اجباری و می فرستند تو محیط های فرهنگی تا با فرهنگ بیشتر آشنا بشند اما الان می بینیم که محسن و امثال محسن رو(که به نظرشون ناهنجار میاند!!!!) محروم از تحصیل در دانشگاه و محروم از حضور تو محیط های دانشگاهی می کنند و در عوض می فرستندشون زندان تو بند یک سری دزد و قاتل و قاچاقچی و خلافکار و ... تا اصلاح بشند.

محسن می دونم که نمی تونم حست رو، سختی هایی که الان داری متحمل میشی و نا ملایمتی هایی که داره بهت روا میشه رو درک کنم اما می خوام بدونی ما ، همه ی کسایی که این روز ها باهات بودیم و دور هم جمع می شدیم و می گفتیم و می خندیدیم و حرف می زدیم ، همه ی ما ، دلمون واست تنگ می شه و به فکرت هستیم و آرزو می کنیم که این روز های تلخ و عوضی زودتر بگذره.

به امید اینکه تو ، ایمان و نیما رو هر چی زودتر دوباره دور هم ببینیم.

پی نوشت : نامه محسن قبل از رفتن به زندان

نامه ای سرگشاده به دوست عزیز
در کوچه ها، در خیابانها، در هر خانه و در هر مغازه، انسانها را می یابی که در گذرند، یکی با عصایی در دست و دیگری با کوله باری از رنج بر پشت و در میان تمامی این انسانها، انسانی است که چون ققنوس هر بار از مرگ خود زاده می شود، انسانی که در تمامی عکسها و هر آنچه باقی مانده از تجربه ایست، چهره اش ناپیداست و لیکن روح وجودش در تمامی تاریخ سایه می افکند و هر کجا که نیست اثری از خود بر جای گذاشته است، این انسان می تواند هنرمندی فقیر باشد یا فیلسوفی تنها یا داستان نویسی مغموم و یا شاعری اسیر دست احساسات و یا مبارزی که هر گز بر جای نمی شیند و… ؛ تمامی اینان را یک چیز و تنها یک چیز به هم پیوند می زند : آزاد زیستن که تنها آزاد زیستن را سزای انسانیست، آنکه آزاد زندگی می کند، همواری تغییر می کند و می آفریند و آزادی هم اختیار اوست در برگزیدن راهش برای تغییرو آفرینشی ژرف که آفرینش سرنوشت خویش، زیباترین این آفرینش است , هرگز از یاد مبر، هر آنچه از آن توست همه از اختیار توست و انسان و تنها یک انسان اگر بخواهد , جهانی را تواند به کام خود سازد ؛ آنان که می پندارند انسان را حتی با مرگ می توانند به بند کشید , سیزفان محقورند که از حقارت خویش , جاودانه پرومته ی آزاد را در بند پنداشته اند .
وامروز درد من از آنانیست که نمی بینند مرگ انسانیت را، آنانی که خفت اینگونه زیستن را پذیرفته اند، آنان که مرگ انسانیت خویش را پذیرفته اند، تو آنچنان باش که سزاوار توست، مغرور باش و سربلند که آنان که فلک از تواضعشان گوشش کر است، همان ریاکاران به دروغ حامی مظلومان، حقیران قاتلانند که مردم را در هر کوی و برزن به دار می کشند تا ز انبوه اجساد کاخ قدرتشان را بر افرازند.
کی از فعالان دانشجویی به کمپین بین المللی حقوق بشر درایران گفت که دانشجویان دانشگاه صنعتی بابل در روز دوشنبه ۱۷ اسفند مراسم اعتراضی با تعدادزیادی از دانشجویان برای بدرقه ی او و ایمان صدیقی دیگر دانشجوی زندانی این دانشگاه برگزار کردند.محسن برزگر پیش از معرفی به زندان نامه ی سرگشاده ای به دانشجویان دانشگاه صنعتی بابل نوشته است
همواره بدان زندگی زیباست، جهان زیباست و انسان خود آفریننده ی تمامی دنیاهاست، همه را دوست بدار و همه را ببخش، همه آنان که دوستت می دارند را ببخش، حتی آنان که قربانیان راه آزادی را معدوم نه مرحوم می دانند را ببخش، حتی آنان که از برای قدرت خویش مردمان را به دار می کشند را ببخش، آنگونه زندگی کن که گویی هر لحظه ی این زندگی تا ابد تکرار می شود، از آن لذت ببر و آزادمنشانه آن را بساز، علیه دشمنان آزادی بجنگ و لیکن حتی دشمنان آزادی را نیز ببخش.
من , سالهاست که رنجی در ژرفنای وجودم ریشه دوانده است , رنجی ابدی , رنجی که هستی با تمام وجود خویش آنرا بر دوش من افکنده است , نمی دانم اگر انسانها نبودند , تا انسان را دوست بدارم , چگونه مرا توان تحمل این رنج بود , رنجی که هر انسان در لحظاتی از تنهایی خویش بدان پی می برد , عده ای آنرا فراموش می کنند , عده ای ایمان می آورند , عده ای خود را نابود می کنند و عده ای نیز همچو من درمان درد را در رقم زدن چندین باره ی سرنوشت هستی خود می یابند و دوست داشتن انسانها , که داستان عجیبیست این عشق به انسان , و این داستان تا جهان زیباست , تا زندگی زیباست , تا ابد , تکرار می شود.
من تا زنده ام بر این امیدم که روزگار یاس و درد ما , روزگار سیاهی , روزهای دروغ برای زیستن , روزهای تاریکی نیز روزی به پایان می رسد.
محسن برزگر
۱۸ اسفند ۱۳۸۸ خورشیدی


نظرات 5 + ارسال نظر
301040 شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:17 ب.ظ http://301040.blogsky.com

مادر من هم مدتی زندان بود ولی انقدر آه و شیون راه ننداختیم!

ساناز یکشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:08 ب.ظ

مرا عظیم تر از ان آرزویی نمانده که در جستجوی فریادی گمشده برخیزم.

سولماز یکشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:17 ب.ظ

بعد از اینکه این بلاگ رو خوندم به دو چیز خیلی افسوس خوردم! اول به سخیفانه بودن طرز فکرم، که البته علتشم نداشتن شناخت کافی نسبت به محسن بود. دوم اینکه ایران امروز لیاقت امثال برزگرهای بزرگ رو نداره.

طرز فکر شما اصلا سخیفانه نبود... این که کسی به آرمان هاش پایبند باشه خیلی چیز خوبیه اما دلیل نمی شه ادب جمعی رو رعایت نکنه...این دو تا بحث هاشون جداست خب

مهناز یکشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:03 ب.ظ

روح من همچو گلی در گلدان/ در تن شکسته ام زندانیست. هر چه میگویمش ای روح برو آزادی/ گویدم عشق به جسم تو خودش آزادیست.۰۲۱۵۶

مهیار دوشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:58 ب.ظ

و این نیز بگذرد و چون بگذرد غمی نیست
اما مهراز خیلی ناراحت شدم کدوم زندان رفته ؟ به همین سادگی ؟
اون که حبسش و کشیده بود به همین سادگی
بهم زنگ بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد