-
در باب آقای ملقب به دشواری
پنجشنبه 7 دیماه سال 1391 13:30
پیرمرد تُرک خدابیامرزی به عنوان "آقای دشواری" معروف شده. لابد کل زندگیش رو هم ترکی حرف زده، جلو دوربینی که خودش هم تمایلی برای مصاحبه باهاش ندارد با بیژامه و عصا مجبور به حرف زدن میشود. خیلی از خود ماها اگر تو خیابون مورد مصاحبه قرار بگیریم ممکنه سوتی بدیم، پدرمادر هامون هم همین طور. مادربزرگ - واقعا از جان...
-
گر طهارت نبود کعبه و بتخانه یکیست یا دعوا دعوا تکون نخور از جات
دوشنبه 4 دیماه سال 1391 22:14
امروز یه استتوس توی فیس بوک نوشتم : " طرف هر روز عکس یه دختر جدید رو با لباس زیر کنار پنجره یا روی تخت و روی مبل و گاها ارمنستان و گرجستان و دبی و استانبول در پوزیشن های جدید می ذاره تو فیسبوک با عنوان "عکسهای که میگیرم" که البته جا داره اسم فولدر رو بذاره "دخترهایی که میشناسم" یا "ک*کلک...
-
ما ایرانی های نژاد پرست !
پنجشنبه 23 آذرماه سال 1391 00:13
هنرمندی نیویورکی که در ایران در حال عکاسی است مطلبی گذاشته و از مهمان نوازی ایرانی ها تشکر کرده، از اینکه چقدر ما ایرانی ها مهمان نواز، نایس، بخشنده و هزارچیز خوب دیگر هستیم...ایشان نمی داند ما ایرانی ها قبل از هرچیز "نژاد پرست" بار آمده ایم، اینکه خون پاک "آریایی" مان کارایی اش در حد تحریک برای...
-
بیست و چهار سالگی
شنبه 8 مهرماه سال 1391 17:27
هشدار جدی: این متن جدا طولانی است و چیز خاصی هم ندارد اگر حوصله ندارید بی خیال شوید. این نوشته را خیلی تند نوشتم چون اولین باری است که بعد از شش سالگی برای تولدم کمی ذوق زده هستم . دلیلش را هم اصلا نمی دادم. به هر حال دوست داشتم که شبی که عدد 24 را فوت می کنم چیزی هم نوشته باشم. امروز که تمام شود می شوم بیست و چهار...
-
رستوران حاج حسن
سهشنبه 17 مردادماه سال 1391 18:36
حاج حسن را شما نمیشناسید. یک رستوران تقریبا معروف نزدیک ساری که گردنهاش حسابی معروف است و تمام تلاشش را به کار گرفته تا ملت را یک قدم به گوشتخواری نزدیک تر کند و میز اردوری دارد اووو بیا و ببین که یک قدم شما را گیاهخواری نزدیک می کند. یک دربان خیلی عجیب هم دارد که یک قدم شما را به انزجار از نوع بشریت نزدیک می کند....
-
درباب انتقال ویروسHIVاز راه تماس جنسی/مختص بچه های دبیرستانی
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1391 02:26
مطلب امروز نوشته ای بهداشتی است بسیار بسیار ابتدایی در مورد احتمال انتقال ویروس اچ ای وی که همه ی شما از آن مطلع هستید اما واقعا در صحبت با بچه های کم سن و سال تر به این نتیجه رسیده ام که در مورد اصول اولیه و بسیار بسیار مقدماتی آشنایی با راه های انتقال این ویروس آن هم از راه تماس جنسی اطلاع رسانی بسیار بسیار کمی صورت...
-
ایام بعد از عید
شنبه 19 فروردینماه سال 1391 22:35
هر چی بیشتر بهش نگاه می کنم کمتر نتیجه می گیرم. تقریبا نصف ترم گذشته و من تازه صفحه اول یک جزوه ی سیصد صفحه ای هستم. بیشتر از اینکه روی درس تمرکز داشته باشم فکرم جای دیگه ای مشغوله. نمی دونم این جزوه هست، کتابه، دیازپامه، قرص خوابه، چه کوفتیه. تنها تعریفی که می تونم واسش در نظر بگیرم کتابیه که هروقت بازش کنی چشمت...
-
شان مهندسی ؟ هه
جمعه 19 اسفندماه سال 1390 00:20
می خواستم اولین پستی که می نویسم در مورد پدرم باشد. ارتباط با پدر خیلی چیز عجیب و غریبی است. نه فقط من برای همه همین طور است. پدرم آمده سر سفره غذا خونه ی آقاجون این ها تعریف می کند از قول دختردایی اش که آن هم از برادرش شنیده که روزی پسرعموی من که اتفاقا در بانک هم کار می کند آمده تعریف کرده که من رفتم پیش پسرعمویم و...
-
بازگشت افتخار آمیز مردان جنگ
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1390 23:06
1. تنها دل خوشی ام از این دار دنیا همین کارت معافی است که گذاشته ام یک جایی توی خانه که از دستبرد و سیل و زلزله و بلایای طبیعی و غیر طبیعی در امان باشد. حالا اعلام کرده اند که کارتهای معافی که الکترونیکی نیست را بیاورید تحویل دهید الکترونیکی اش را بعدا بهتان تحویل دهیم.همین بعدا خودش کلی تن آدم بدبینی چون من را می...
-
برادرهود
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1390 23:50
پیش نویس 1 : این نوشته برادر نوشته ای است که برادری برای برادر دیگر نوشته است. برادر کوچک تری برای برادر بزرگترش نوشته است. این نوشته صرفا یک نوشته ی خانوادگی است برادر کوچکتر نوشته تا برادر بزرگتر بخواند. این داستان نیست، وبلاگ نیست، نامه نیست، این احساساتی صرفا شخصی است ، همین ، نوشته که بسیار هم طولانی است. نگاه...
-
دوشنبه، چندم اسفند نود
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 03:30
1. من انسان کودنی هستم که سعی می کند از اشتباهاتش درس بگیرم. مصداق کودن بودن اینکه در پست قبلی با یک بک اسپیس ساده یک صفحه به عقب بازگشتم و همه ی نوشته هایم پرید و این برای من یعنی اینکه یک پست پرید و مجبور شده بودم دوباره از نو بنویسم. مصداق درس گرفتن از اشتباهات اینکه هر دو ثانیه نوشته ام را ذخیره (سیو سابق) خواهم...
-
مهمان
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1390 23:40
1. یکی در کار نیست. به دو مراجعه کنید. 2. امتحان ها تمام شد. پروژه ها شروع شد. پروژه ها تمام شد. ترم جدید شروع شد. بدون هیچ وقفه ای . بدون هیچ نفس کشیدنی. البته این جمله ها را از زبان کسی می شنوید که در حال حاضر دارد ادای تنگ ها را در می آورد و امیدوار است به خوبی آن قدری که باید تنگ به نظر برسد. اصولا در دنیایی که...
-
دلار
چهارشنبه 14 دیماه سال 1390 00:07
مادر تنها موجودی روی زمین است که می تواند بعد از یک ماه تو را ببیند و در حالی که از آخرین باری که تو را دیده 7 کیلو چاق تر شده ای تو را بغل کند و ببوسد و بگوید چه قدر دیر به دیر خانه می آیی؟ شده ای پوست و استخون؟ خلاصه که به عادت هر ترم یک شیشکی زیر درس ها کشیدم و دانشگاه را ول کردم چند روزی آمدم لش کردم خانه. رژیم هم...
-
در دل های یک باکره یا اگر باکره از دنیا بروم چه؟
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 23:00
-
سه شنبه
سهشنبه 6 دیماه سال 1390 23:43
من خیلی سعی کردم در زندگی عمیق باشم. تو همه ی موارد عمیق باشم. عمیق فکر کنم، عمیق رفتار کنم، همه چیز رو عمیق ببینم اما نتیجه اش چه شد؟ این که جای اینکه یک انسان عمیق بار بیایم یک انسان حجیم بار آمدم. البته نمی گم این حجیم بار آمدن نیتجه ی مستقیم خواست بر عمیق بار آمدن بوده ها ! کلا هکذا! ولی در نهایت خروجی این طوری...
-
خونه خیلی خوبه
شنبه 3 دیماه سال 1390 23:44
آمده اند به من می گویند چرا زیاد می نویسی. فکر کردید من می نویسم شما حال کنید؟ خوشتان بیاید؟ "دخترا تو دربند بگن بخندن، بگن اینا چه با مزن؟" فکر می کنید من برای این چیز ها می نویسم. درد و غم که زیاد شود از چهره ام معلوم می شود، کار به نوشتن نمی رسد. می نویسم یک کمی کمتر شود. کم بنویسم وقت شما گرفته نشود؟ به...
-
آقاجون اعصاب ندارد!
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1390 00:19
امام حسین امسال هم تمام شد. البته ما اعتقاداتمان را از دست ندادیم ولی خب دیگر نذری نمیاورند. هر چه می خواستند بیاورند و بدهند و بکنند،در همین دهه اول محرم آوردند و دادند و کردند. شاید بعدها که طبق قرار -قرار با خودم- من آدم مهمی شدم و چند نفر را استخدام کردند زندگی نامه من را بنویسند به این نکته اشاره کنند که امسال...
-
تجربه ی اولین دوست دختر
یکشنبه 6 آذرماه سال 1390 22:58
نه ساله بودم که ، بگذارید کمی فکر کنم، بعله نه ساله بودم که اولین شیطنت های پسرانه ام شروع شد. البته قبل از آن هم هر کس از من می پرسید دوست داری در آینده چه کاره شوی جواب می دادم که دوست دارم دکتر زنان و زایمان شوم. دکتر زنان از اسمش مشخص بود که با زنان سر و کار دارد و البته این اسم به این معنا بود می توان لخت زن ها...
-
دوست دختر از نگاه مادر
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1390 00:19
مادر من می گوید من همه ی شما را بهتر از خودتان می شناسم. ما پوزخند می زنیم. به مادرم می گوییم تو یک درصد هم ما را نمی شناسی. مادرم پوزخند می زند.برای نمونه عرض می کنم. من هیچ وقت با مادرم در مورد صدها مورد دختری که قصد داشتم باهاشان دوست شوم صحبت نکرده ام. مطمئنا در باره دخترهایی که باهاشان دوست بوده ام هم صحبت نکرده...
-
خانه ی خواهر
یکشنبه 29 آبانماه سال 1390 00:04
بعله، عرض می کردم. خانه ی خاله آنجایی است که از قدیم برایش شعر می ساختند و خانه ی مادربزرگه هم که دیگر معرف حضورتان هست. خانه ی دیگری وجود دارد به نام خانه ی خواهر یا آبجی یا همشیره و به شدت با خانه ی آن دخترهایی که می روید می گویید رابطه تان خواهربرداری است یا این چه حرفی است و جای خواهرم متفاوت است! تنها وجه شباهت...
-
خانواده ی ساده ها
پنجشنبه 26 آبانماه سال 1390 01:17
کارد دسته زنجانی را هم تا ته تویم فرو کنی قطره ای نخواهد آمد این قدر عصبانی ام. آدم ها دلایل گوناگونی برای عصبانیت دارند. من هم الان عصبانی ام. "شما حتما داستان آن پسر بچه ای که گاوش را به چند دانه ی لوبیا فروخت شنیده اید... بی سواد نیستید که...حتما شنیده اید...آن پسر بچه من بودم ... بعدش هم خالی بستم و افسانه...
-
خوابگاه
یکشنبه 22 آبانماه سال 1390 02:03
میخواستم بنویسم اما الان همه چی یادم رفت. به خانوم شین گفتم بخواب. من هم قرار شد بخوابم اما نخوابیدم. ساعت ۱ را هم رد کرده. باید آرام تایپ کنم آخر این کیبورد امیرعلی خیلی صدا میدهد و امیرعلی اینجا خواب است.اولین کلمه را که نوشتم یکهو ۳متر پرید. امیرعلی دوست خوبی است. اصلا به نظرم هر کسی در زندگی باید یک امیرعلی داشته...
-
حمله احتمالی اسراییل به ایران.لطفا مرا نکشید
یکشنبه 15 آبانماه سال 1390 01:32
به خبری که هم اکنون به دست من رسید و البته ممکن است خیلی زودتر به دست شما رسیده باشد توجه کنید. البته این خبر هنوز درست درست به دست بنده نرسیده است و من نمی دانم چطوری است. گویا اسراییل اعلام کرده برنامه حمله به ایران و تاسیسات اتمی ایران را در سر دارد که البته جای شکرش باقی است که این تاسیسات در بوشهر هستند و ما گرچه...
-
بگذریم
شنبه 14 آبانماه سال 1390 20:29
1. حذف شد! 2. بعضی دردها جان کاه هستند و بعضی دردها جان گا، الان هم یک سری درد جان کاه و جان گا افتاده به جان من و همین طوری دارد جان من رو می کاهد و می گاید. خانه ی ما هم شده دهلی که آوازش از دور خوش است و خانه که نیستم دوست دارم خودم رو سریع برسانم و وقتی که خانه هستم دوست دارم زودتر دربروم. مهیار هم که نیست و من...
-
تولد خانوم شین : شینولوژی
شنبه 7 آبانماه سال 1390 20:13
1. بارون به شدت به شیشه می زند. سقف ساختمان 6 کوی دانشگاه تهران برخلاف مسئولانش که نم پس نمی دهند در بعضی مواقع همچین شرشری می کنند که بیا و ببین. امشب برای من شبی عادی نیست، شب ولادت باسعادت منجی دو عالم بنده، خانوم شین است و البته قسمت نبود که در این شب بابرکت بنده در جوار ایشان و ایشان در جوار بنده باشند. این شد که...
-
آبان 90
جمعه 6 آبانماه سال 1390 23:16
1. بعد از مدت ها دست ما روی کیبورد لغزید و تصمیم گرفتم دوباره بنویسم البته همچین تصمیمی هم نبود ... چهار تا دری وری نوشتن نه تصمیم کبری می خواد نه همت نه چیز دیگه ای ... تند تند و پشت سر هم می نویسم و شماره 1 2 3 4 5 ... هم می زنم که بخش ها از هم جدا شه و خسته نشید البته از اونجایی که این جا رو معمولا یه سری مخاطب خاص...
-
داستان یک سرقت مسلحانه
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1390 02:14
1. دو روز که ننویسی ننوشتن مثل بختک می افتد روی کت و کولت وحالا حالا ها بلند بشو نیست که نیست . باید یک بسم الله ایی، بسمه تعالی ایی ، به نام خدایی ، سلامی ، صلواتی ، چهارقلی، ون یکادی بخوانی و بنشینی پایش و همین طوری بنویسی . ما هم اول یک بسم الله گفتیم و چهار قل خواندیم و چهار طرفمان را فوت کردیم و الان در خدمت شما...
-
برنامه ریزی ، جزئی کلی
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 16:44
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 1. این یک بعد از ظهر جمعه است که من افتادم گوشه ی خونه . بعله من یک بیست و سه ساله ای هستم که داره بیست و سه سالگیش رو به گا می ده و فکر می کنه چه کار مفیدی کرده تو این سال از عمرش . یه کنکور داده که ده روز دیگه جوابش می آد- وو جدا ده روز دیگه...
-
کار/رژیم/اراده
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1390 13:13
0. خیلی تنبلی می کنم ، تنبلی در همه کار ها ، حتی در نوشتن و همین باعث می شود که به روز کردن این جا طول بکشد . البته من که تنبل نیستم اما جور نمی شود . این ستون توییتر این کنار راه افتاد بالاخره و اگر بتوانم کدی پیدا کنم که خودش توییت ها را به روز کند خیلی خوب می شود ، فعلا که توییت را با ترفند دیگری چپانده ام این جا....
-
یک ، شنبه ی دیگر
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1390 22:16
1. یک شنبه ی دیگر است - با یکشنبه اشتباه نگیرید البته- و من کنج خلوت!!!! نشسته ام و می خواستم بنویسم که الان یک ماجرایی پیش آمده که تمرکز نوشتن رو ازم گرفته.البته تا هست ، باشه از این ماجرا پیش آمدن ها و تمرکز نداشتن ها. یکی قراره که یک لطفی بکنه در حق من ، یعنی ما ، و به هر حال چه بتونه چه نتونه من پیشاپیش ازش تشکر...