-
فرار مغزها - قسمت هفتم - امواج روتانا
سهشنبه 8 مهرماه سال 1393 06:17
تا آنجا گفتم که به هر ضرب و زور و حمد و قل هو الله که بود رسیدیم به هتل. دبی شهر بی صاحاب و مبتذلی است. وقتی میگویم مبتذل منظورم فساد و فحشا و این چیزهایی که از بچگی در مورد مبتذل در گوشمان خواندند نیست. ساختمانهای بی نهایت بلند که هر روز بر تعدادشان افزوده میشود و خیابانهای پت و پهن بدون هیچ هدفی جز خودنمایی. تنها...
-
فرار مغزها - قسمت ششم - مسافران دبی
شنبه 5 مهرماه سال 1393 23:53
داستان تا آنجا پیش رفت که پویا زحمت کشید و i20 من را برای محمد فرستاد و دست من را در دست محمد گذاشت و محمد قرار شد i20 را برای من بیاورد ایران. آلبرکامو میگوید هر چیزی که احتمالش وجود داشته باشد قطعا روزی اتفاق میافتد. محمد به محض اینکه پایش به ایران رسید با صدایی که ناراحتی از آن میچکید گفت i20 را روی میزش جا گذاشته...
-
فرار مغزها - قسمت پنجم - i20
جمعه 4 مهرماه سال 1393 23:52
تا آنجا گفتم که استاد ایرانی در جواب سوالهای پی در پی اگر نرسم به عبارت " برسون خودت رو " اکتفا میکرد و خیلی شیک و راحت آینده یک خانواده را به طور مستقل و دو خانواده را به طور غیر مستقل در یک فعل و یک ضمیر و یک رای مفعولی خلاصه میکرد و همه آن چیزهای دیگری که در قسمت قبل توضیح دادم که منجر به آن انتخاب دیگر...
-
فرار مغزها - قسمت چهارم - رکورددار انتخاب غلط
جمعه 4 مهرماه سال 1393 00:50
به این استاد و آن استاد ایمیل میزدم. تور پهن میکردم و قلاب می انداختم و کسانی که در این کار بوده اند می دانند شرط اصلی صبر است و امید. اسمش اپلای است و ادمیشن گرفتن٬ مدرن و شیک. اما ماهیت کار نوعی رقابت کثافت کاری با یک عده هندی و چینی و البته هم وطنان غیور آریایی است. همه میگفتند باید به دویست نفر ایمیل بزنی تا بیست...
-
فرار مغزها - قسمت سوم - استاد جو زدگی
چهارشنبه 2 مهرماه سال 1393 23:30
روز اولی که با استادم صحبت کردم از استادهایی گفت که از اقصی نقاط دنیا بهش ایمیل میزدند و دانشجو میخواستند. در طی دو سال به اندازه کافی این دیالوگ تکرار شده بود و روزی که در حیاط خبر تماس استاد واشنگتنی و معرفی با اکراه من رو بهم داد حس میکردم که بعد از تحمل دو سال رنج همای دام سعادت به دام افتاده است و د برو که رفتیم....
-
فرار مغزها - قسمت دوم - مصاحبه با جان وایت
چهارشنبه 2 مهرماه سال 1393 02:49
من اهل آنچه گذشت و اینها نیستم پس اگر قسمت اول رو نخوندید بهتون توصیه میشه قسمت اول رو بخونید تا این در و گوهرهایی که اینجا میگم رو از دست ندید. خلاصه روز مصاحبه فرا رسید و باوجود همه استرسهایی که اون لحظه من رو در بر گرفته بود دکمهسبز رو زدم. تصوری که از "جان وایت"تا اون لحظه تو ذهنم داشتم یک مردی بود...
-
فرار مغزها - قسمت خیلی اول
سهشنبه 1 مهرماه سال 1393 03:40
همه چیز از اون روزی شروع شده بود که استادم تو حیاط دانشگاه من رو دید و گفت که یه استادی از واشنگتن بهش ایمیل زده و گفته دانشجو میخواد و منم تو و دو نفر دیگه رو معرفی کردم. یک ایمیل بهش بزن. قبل از اون همیشه فکر میکردم که از استادم آبی گرم نمیشه ٬ بعد از اون (البته بعد از سه ماه) فهمیدم که نه تنها ازش آبی گرم نمیشه...
-
آخر تابستان
دوشنبه 31 شهریورماه سال 1393 19:12
از همون ترمی که واسه کنکور ارشد خوندن مرخصی گرفتم اول مهر دیگه مفهومش رو از دست داد. سال بعدش که دیگه عملا ارشد بودیم و ارشد دیگه هیچ وقت حس محصل بودن رو برام نداشت. ۱۶ سال محصل بودن و پشت میز نشستن و با تموم شدن تابستون حال بد شدنها و با نزدیک شدن تابستون ذوق کردنها تمام شده بود. هفته آخر تابستون یک غمی رو دلمون...
-
روز جهانی مبارزه با خودکشی مبارک
پنجشنبه 20 شهریورماه سال 1393 08:44
دلم میخواست قبل از رفتن از همه خداحافظی کنم. در عرض چهار هفته رفتیم دبی سفارت و کلیر شدیم و ویزامون اومد و بلیط گرفتیم و کارای عروسی رو کردیم. عروسی مون رو گذاشتیم یه هفته قبل از پرواز. شب عروسی همه جمع شده بودن تو باغ. قرار شد وقتی زنگ زدن من و شیما بریم. تو خونه نشسته بودیم منتظر زنگ. شیما رو نگاه میکردم مثل ماه شده...
-
امریکایی ها بزرگش رو دوست دارند
یکشنبه 26 مردادماه سال 1393 17:27
از روزی که رسیدم اینجا حس می کنم همه چیز به طرز اغراق شده ای بزرگ هست. ساندویچ های بزرگ. پیتزاهای بزرگ. لیوان های نوشابه سوپر بزرگ. ماشینهای بزرگ. همه چیز به طرز اغراق آمیزی بزرگ شده است. البته اینقدری که در این مدت اینجا آدم چاق و سوپرچاق دیده ام هیچ جای دیگه ای از دنیا ندیدم. نمی دونم آدمای چاق باعث شدند که علاقه ی...
-
اون که رفته
یکشنبه 26 مردادماه سال 1393 17:26
نه بحث دلتنگی هست، نه بخث عرق وطن. امریکا برای من چیزی فراتر از ایران که ندارد، هیچ، هزار و یک چیز کمتر دارد. ما راستش اول شوخی شوخی اپلای کردیم و پذیرش گرفتیم و ویزا گرفتیم و چمدانمان را بستیم و راهی امریکا شدیم. الان نشستیم جدی جدی فکر می کنیم به قول آقا "که چه بشود؟" ... آسمان اینجا شاید رنگی تر باشد،...
-
جای خالی پشگل
چهارشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1393 09:02
سال اول دانشگاه تهران خیلی خوش میگذشت. هر روز یه برنامه ای یه گوشه دانشگاه بود، از اومدن خاتمی به دانشگاه بگیر برو برس به اومدن خالد مشعل به دانشگاه و تجمع بچه های انصار. ولی دانشگاه برخلاف اونکه خیلی جو سیاسی داشته باشه فوق العاده جو فرهنگی داشت. یه گوشه دانشگاه کنسرت سنتی بود و تو یه آمفی تئاتری کنسرت پاپ. نمایشگاه...
-
مادر
یکشنبه 31 فروردینماه سال 1393 14:05
در ادبیات شاعرانه ایران مادر کمترین نقش را داشته یعنی شما پیدا نمی کنید شعری از مولانا و حافظ و سعدی و نظامی ... که در وصف مادر باشد و حتی نقش زن در ادبیات به خاتونی که کدو را ندید و خط چشم و خط لب و دیگر خطوط اندام زن محدود شده نقش زن بیشتر معشوق بر وزن مفعول تعریف شده است و این روند ادامه داشته تا رسیدیم به ایرج...
-
رستوران مسلم
شنبه 24 اسفندماه سال 1392 08:11
بعد عمری رفتیم رستوران مسلم تو بازار که خیلی شلوغه و همه چیک تو کیپ هم می شینن. من کوبیده سفارش دادم، رفیقم جوجه. با چه ولعی داشتیم می خوردیم و به چه خوشمزگی و هی به به و چه چه هم می کردیم. تازه به غذای هم ناخونک هم می زدیم. یهو دو نفر کنارمون نشستن یکی گردن سفارش داده بود یکی ماهیچه. به چه بزرگی، لابد به چه خوشمزگی....
-
ساری-تهران
دوشنبه 18 آذرماه سال 1392 21:46
از ساری میومدم تهران، راننده یه بند حرف میزد، از 155 تا زن صیغهای که داشت گفت تا رسید به اینکه از سه چیز بدش میاد، "سیگار و مشروب و دود" ... وسطا هم گیر داد بیاید پایه باشید شب میریم تنگه واشی، صبح زود میرسونمتون تهران.هر داستان بامزه ای هم که تعریف میکرد خودش می خندید و با آرنج میکوبید تو پهلوی من که...
-
دوری و دوستی
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1392 15:53
دوری یه خاصیتی داره که رفاقتها رو کمرنگ میکنه ولی از اون مهمتر یه خاصیت دیگهای داره که نارفیقیها رو هم کمرنگ و قابل تحمل میکنه. یعنی کسی که باهاش چندین سال دوست بودی و این اواخر فکر میکردی نارفیقی در حقت کرده و هیچ جوره نمیتونی به عنوان رفیقت دیگه قبولش داشته باشی، همینکه ازت دور میشه و بعد مسافت خودش رو...
-
دخترانی از نوع به هر سو بنگرم اونجا تو بینم
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1392 23:45
توی مترو یه دخترِ کنارم نشسته و زیر چشمی طبق عادت و با تکنیک منحصر به فرد "اسکیم اند اسکن" آزمونهای ریدینگ تافل مشغول براندازی میشم و در کسری از ثانیه هیزیمون رو به سرانجام میرسونم. طوری که احتمالا اگه به لطف ورزشها و نرمشها و چربشها و خیسشها و سفتشهای قهرمانانه، تحریم سیستم بانکی برداشته شده بود و...
-
خاطرهبازی با مجله یا چطور حمید استیلی هو شد
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1392 22:31
تو کامپیوترم کلی فولدر دارم به اسم های "فلش 1" "فلش 2" ... و "دسکتاپ 1 " " دسکتاپ 2" و ... هر بار که حوصله ندارم فایلهایم را مرتب کنم پوشه ای باز می کنم و همه را توی آن میریزم تا سر وقت به آنها رسیدگی کنم.در کار مفید تنه به تنه حسن کچل و در وقت آزاد تنه به تنه به تنهی باراک...
-
هواپیمای لوس دوستداشتنی اون
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1392 14:22
یکی از دخترای فامیلمون جدیدا ازدواج کرده، هر روز یک عکس جدید از خودش و شوهرش توی فیسبوک آپلود میکنه، توی جنگل، کنار دریا، روی شترها توی بیابون، به صورت ضربدری سرها بیرون از پشت درختها، همهش با خودم میگم این دیگه آخرین حالت ممکنه، این دیگه آخرین حالت ممکنه، اما فردا باز در کمال تعجب میبینم یه پوزیشن جدید از خودش...
-
ماه عسل : ما در این برنامه کودک هدیه می دهیم
شنبه 19 مردادماه سال 1392 01:38
در مورد برنامه ی ماه عسل و هدیه دادن یک کودک روی آنتن به پدر و مادری امیدوار دریافت کودک بدون هماهنگی با پدر و مادر و اشک های شوق مادر و بهت و غافلگیری پدر و بعدا اعلام اینکه با پدر و مادر از قبل هماهنگ کرده بودیم -که اگر هماهنگ کرده بودند تا همین جایی دروغ گویی و ریاکاری و عوام فریبی گریبان برنامه را گرفته است- و این...
-
روزشمار ماه مبارک رمضان
شنبه 19 مردادماه سال 1392 01:19
پیش نویس : سی استتوس روزانه فیسبوک رو به صورت یکجا اینجا پست میکنم برای دل خودم که بمونه واسم و بعدا با خوندنش این روزها و این ماه رمضون یادم بیاد ماه مبارک رمضان، روز اول : همچین میگن رمضان ماه بندگی خداست که انگار ماه های دیگه ما خداییم و خدا، بنده... البته به نظر من رمضان ماه برکته، حداقل برای من که اینطوری...
-
کابینهی روحانی
جمعه 11 مردادماه سال 1392 03:01
من به روحانی رای دادم چون به اصلاح اعتقاد دارم، چون به انتخاب بین بد و بدتر اعتقاد دارم -کما اینکه روحانی به نظرم بد نیست- به روحانی رای دادم درحالی که نمی دانستم چه کسی قرار است وزیرانش باشند، چه کسانی قرار است کابینه اش را تشکیل دهند و برایم مهم هم نبود. برای اینکه بر فرض "بد" بودن، یک کابینه ی...
-
مرور اجمالی به داستان تاهل
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1392 17:37
کل ماجرای نامزدی من و خانومِ شین به سه جلسهی دید و بازدید و بازبازدید یا آشنایی، خواستگاری و نامزدی مختصر میشه. در هر سه بار این مجالس من با یک دست کت و شلوار مشکی و یک پیراهن سفیدی که از مکه برای بابا سوغاتی خریده بودم و گویا قسمت اینطور بود که خودم بپوشمش و سه جفت کفش مختلف که یکیش برای پسرخالهم بود و دوتای...
-
اگر این شراب خام است
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 18:23
ساعت 6 بعد از ظهر و من نمی تونم بگویم تنها جایی که دوست نداشتم الان باشم آزمایشگاهه چون بیمارستان و قبرستان همیشه اولویت های آخر خودشون رو حفظ می کنند. روزهایی که ساعت 12 از آزمایشگاه می رم استاد ساعت 12:05 زنگ می زنه و روزهایی که تا 6 شب می مونم که البته به لطف این بهار و تابستون شده 6 بعد از ظهر خبری نیست که نیست....
-
نمونه مردمی و تیزهوشان
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1392 13:12
زمانِ ما یک سری مدرسههای "نمونه مردمی" تاسیس کردند تا با مدارسِ "تیزهوشان" رقابت کنند که البته عملن این مدرسههای "نمونه مردمی" هیچ رقمه قابل رقابت نبودند و کم کم کنار گذاشته شدند. حکومت به جای این که از این ماجرا درس بگیره، به جای استفاده از "تیزهوشان"ِ جامعه برای پست های مهم...
-
توی چمران یه بیلبورد زده که "زمین را نجات بدهیم"
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1391 17:18
توی چمران یه بیلبورد زده که "زمین را نجات بدهیم" فک می کنم خب باشه ولی چطوری؟ توی چمران یه بیلبورد زده "زمین را نجات بدهیم" جهان رو مدیریت کردیم بس نبود الان باید زمین رو هم نجات بدیم؟ توی چمران یه بیلبورد زده "زمین را نجات بدهیم" تصویرش از زمین حتما یه کودک با نارسایی کلیه بوده که منتظر...
-
تاکسی
جمعه 20 بهمنماه سال 1391 10:19
می دونی این پرایدا چند شده؟ هیج ده میلیون تومن! خیلیه. خیلیه. این آقای احمدی نجاد می گفت می خواد نفت رو بیاره سر سفره مون چی شد پس؟ من الان تو بیست و هفت سالگی باید با این لکنته مسافرکشی کنم از صبح تا بوق سگ؟ الان جوونم می تونم ،گرچه جون آقا شب که می رسم خونه انگار این پاهام مال خودم نیست.بیا این خانومه رو ببین. این...
-
سینما فرنگ
چهارشنبه 20 دیماه سال 1391 14:00
دیشب تو سینما فرهنگ در حالی که منتظر شروع فیلم پذیرای ساده بودیم یکی داشت به اون یکی میگفت فلانی خیلی کَرِکتر یونیکی داره، یکی دیگه هم میگفت برم یه کافی!!! بزنم ریفرش شم و با گوش های خودم شنیدم که یکی بعد از گرفتن پاپ کورن! به فروشنده گفت تنکس! تنکس؟ چه فازیه؟ خواستم بلند داد بزنم جمع کنید این کارنوال ابتذال رو البته...
-
گاج
سهشنبه 12 دیماه سال 1391 23:12
تصمیم گرفتم دیگر نوشته های اینجا رو کامل توی فیسبوک ننویسم و همان لینک دادن کافی است تا آدمهایی که رد می شوند نبیند که وای طفلی چقدر نوشته است و بعد بخواهند گندترین نوع تعامل را که همان لایک باشد به رخم بکشند.البته هیچ تضمینی نیست که دوباره این کار را نکنم، آدمی است دیگر.این نوشته هم تحت تاثیر خشم آنی نوشته شده و تنها...
-
ریپورت
یکشنبه 10 دیماه سال 1391 01:26
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 قرار بود امروز به استاد ریپورت از روند پایان نامه ام بدهم. توی دنیا از سه چیز بدم بیاید صدر جدول متعلق به ریپورت دادن است. خدای من،چرا جای گزارش می گویم ریپورت؟ دانشگاه تهران ما را این طوری اُبی بار آورده است که به گ زارش بگوییم ریپورت . همین که...