سنگ بزرگی که نشانه‌ی نزدن بود ولی آن را زدند!

انسانی هستم که به شدت گناه دارد... صدای گریه ی حضار

سنگ بزرگی که نشانه‌ی نزدن بود ولی آن را زدند!

انسانی هستم که به شدت گناه دارد... صدای گریه ی حضار

اندر مسائل یا چه دیدیم چه شنیدیم

دیشب قرار بود با یک سری از دوستان دور هم جمع شیم و یک شامی بخوریم و من دقیقا نمی دونستم کجا باید بریم فقط می دونستم که احیانا طرف شرق تهران قراره بریم. خلاصه رفتم دنبال محسن وفهمیدم بوف هفت حوض باید بریم. بماند که چقدر تو ترافیک موندیم و البته چند تا میون بر زدم و رسوندیم خودمون رو به هفت حوض. دور میدون داشتم پارک می کردم ( البته بنده نمی دونم چرا با این پارک کردن مشکل دارم ) که یهو یک ماشینی جلو ما پارک کرد و گیر کردیم و در فکر کف چگونه برهیم که دیدم بععععله دو تا دختر ترگل ورگل داشتند از جلو ماشین رد می شدند و همچین ما رو نگاه می کردند و نیشخند (بخونید پوزخند) می زدند که نگو و بنده از ترس ضایع شدن جلو این دو دختر عزیز و محترم که الان دیگه کنار ماشین ایستاده بودند و هی تند تند بر میگشتند و با همان پوزخند نیشخند کذایی نگاه می کردند و بنده در دلم میگفتم ای تف به این شانس که ما یک بار گیر کردیم هاا حالا خدا باید دو جفت چشم هم بندازه کنار مادقت و توان و مهارتم رو جمع کردم همچین رفتم تو جای پارک که بچه تو رحم مادر این طوری جا نمی گیره. خلاصه تا بیام پیاده شم دیدم یک آردی اومده و کنار ماشین ما ترمز کرده و گفت بچه ها و این بچه ها رو طوری گفت که من فکر کردم داره با آشنا هاش صحبت می کنه تا پیاده شم و در رو ببندم فهمیدم آردی تازه وارد داره با همون دو تا دختره صحبت می کنه و تا من بیام به محسن آمار بدم که اینا رو نگاه کن دو تا دختره سوار ماشین شده بودند و دهن محسن باز مونده بود و تازه فهمیدم چرا هر چی میگم محسن جون فرمون بده فرمون بده و جیکش در نمیاد در چه اوضاع احوالاتی بوده و انگار ایشون هم سیاحت می کرده خلاصه ما خوشحال شدیم که که رفیق عزیزمون چیزی رو "میسد" نکردند و البته فهمیدیم ااا این همه که تو مسیر کنار خیابون بودند پس مسافر مسافر هم نبودند همشون. ماجرا از همین جا شروع شد که من و محسن به این فکر افتادیم  و از اینجا به بعد مکالمه های من و محسن بود :

مهراز : اا محسن دیدی؟؟؟ من فکر کردم اینا دارن منو مسخره می کنند هی بر میگردند نگاهمون می کنند .

محسن : بچه هاا؟؟؟؟؟ یعنی چی بچه هاا؟ تا حالا از این قدر نزدیک همچین چیزی رو ندیده بودم...خیلی باحال بود

مهراز در حالی که دستش را شل کرده و پس گردنی ردیفی به محسن می نوازد : ای خاااااک تو سر من و تو... ای ای ای با ماشین و خونه ای که نه آقا بالا سر داره نه کسی هست و اختیارش دست خود آدمه خب محسن جون ...

محسن : خب آقاجون خونه که هست ماشینم که هست ما هم که هستیم خب بریم چند تا از این بچه ها رو ورداریم

مهراز: پایتم نا فرم اسااااسی فقط الان که بچه ها منتظرن ، حالا که نمیشه ، در مسیر برگشت ایشالله

محسن : آخه عزیز دلم الان 8 شبه تا ما برگردیم 11 شده دیگه تا اون موقع اوناییشون که زرنگ بودن و شامشون رو خوردن یه جای گرمی دارن تا حالا

مهراز: راست می گیا ، خوباشو دیگه تا اون موقع سوا کردن بردن ، ته دیگش هم خوردن ( در حالی که تو فکر رفته یه کم ) یعنی اگه ته دیگی هم مونده باشه از این ته دیگای زعفرونی که قلفتی از قابلمه می کنن نیست ، از این ته دیگای سوخته ته قابلمه های رویی رو دغاله

محسن : (در حالی که از شوخی های من خندش گرفته و یعنی فکر کرده شوخی بوده البته) ای باباااا چی می گی تو!!! حالت خوش نیستااا ، حالا یه شب دیگه می ریم ، اصلا می خوای بیا همین الان بریم آردی رو پیدا کنیم بگیم اینا رو ما اول پیدا کردیم

مهراز : خب تو که پایه ای منم که چهار پایه ام ،حالا پس امشب که نمیشه ، 10 روز دیگه هم که امتحانا شروع میشه  تا 8 بهمن امتحانا بعدم که پروژه ها و بعدم که عیده فروردینم که تعطیله خب بیا از الان پس یه وقتی رو واسه اردیبهشت ست کنیم دیگه

محسن در حالی که قهقه میزنه : خدا بندشو میشناخت که بهش شاخ نداد .بنده خدا منو که میشناسی دنبال این کارا نیستم و اصولا خوشم نمیاد تو هم فکر کنم همین طوری برنامه ریزی کردی که بعد چهار سال فکر میکنی هر کی کنار خیابونه مسافر هست مگر اینکه به عینه خلافشو ببینی که دیگه اون موقع عملا به کارت نمی آد

مهراز نگاه عاقل اندر سفیهی میکنه : اولا که خدا فعلا گوزنشو شناخته که بهش این 16 تا شاخ رو داده .تازشم اااوووو تو ام بابا اردی بهشت فکر کردی کیه؟ 5 ماه دیگه اردیبهشته اسکل خان

در همین لحظه مهراز و محسن خودشون رو روبروی بوف مبیبنند و در حالی که بحث رو متوقف کردند خنده کنان وارد میشن

پی نوشت : پاراگراف اول عین حقیقت است و مکالمه ها تقریبا خیالی است یعنی یک بخش هاییش ، خلاصه نمیشود که هر چیزی که گفتیم و شنیدیم و تصمیم گرفتیم منتقل کنیم یعنی یادم نمی ماند وگرنه من که با شما ها از این حرف ها نداریم

نظرات 16 + ارسال نظر
مینا جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:19 ب.ظ http://komakbeyekdaneshjoo.blogsky.com/

سلام
به نظرت با 80 تومان چیکار میشه کرد ؟
منتظرتم

جواد جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:40 ب.ظ

تخیل با خالی بندی فرق نمی کنه؟:دی

ادمین جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:44 ب.ظ http://www.cn3shop.com/?ref=bia2ims

امروزه اینترنت به یکی از بزرگترین منابع کسب درآمد در جهان مبدل شده است
ما این امکان را برای شما نیز فراهم کرده ایم
با ما به آرزوهای خود لبخند بزنید
صد در صد تضمینی
آموزش جامع و گام به گام تجارت الکترونیک، تحت معتبرترین متدها Network Business و
Successful Business

ادمین جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:44 ب.ظ http://www.cn3shop.com/?ref=bia2ims

امروزه اینترنت به یکی از بزرگترین منابع کسب درآمد در جهان مبدل شده است
ما این امکان را برای شما نیز فراهم کرده ایم
با ما به آرزوهای خود لبخند بزنید
صد در صد تضمینی
آموزش جامع و گام به گام تجارت الکترونیک، تحت معتبرترین متدها Network Business و
Successful Business

پیردختر سبکسر جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:44 ب.ظ http://www.peerdokhtar.blogfa.com

از این بچه ها همه جا هستن. توی کوچه ها، توی خیابونا توی مغازه ها توی صف اتوبوس
این از بدبختی، از بی فرهنگی، از شرایط سخت اقتصادی
از سرکوب از بیچارگی ماست که دخترای ما تن به هر کاری می دن.
مرسی که بهم سر زدی مهراز عزیز

Dew جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:48 ب.ظ http://dewl.blogfa.com

kheili jaleb tozih miDn..kolli khanDdam...
khosh bashin sir!!:d

V.A.R.E.S.H شنبه 19 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:29 ق.ظ http://pioggia.blogfa.com/

حیق شد که از دست دادیشون! میگم یه سره بزارین برای تابستون ... وقتتون ازادتره :))

آیلر شنبه 19 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:50 ب.ظ http://http://goold.blogfa.com/

سلام
خوبی؟
ممنون که واسم دعا می کنی

حسین خاکی یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:16 ق.ظ

سلام
مثل همیشه خوب می نویسی. وبلاگت هم جالبه.
فقط اگه یه وقت خواستی واقعا شاخ بزنی نزدیک خونه ما نیا ((:

قربونت آقاخاکی :دی ای بابا نه حاجی ما اهل شاخ زدن نیستیم کامنتتو دیدم خیلی حال کردم

شادی یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:41 ب.ظ http://www.unknown-lo0over.blogfa.com

انسان های بزرگ دو دل دارند: دلی که درد می کشد و پنهان است

دلی که میخندد و آشکار است.

.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.
سلام دوست عزیز
مررررررررررررسی که بهم سرزدی
خوشحال شدم

تبریک میگم بهت بابت وب جیگرت!
.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.
این دی که مینویسی یعنی چی؟

شادی یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:16 ب.ظ

ok

شادی یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:16 ب.ظ

هر کجا یار من دیدید ...


بگوئیدش :


خاطرش خواستنی است


دل نگران است و


مرگ انتظار نزدیک است...

............................

م.سرفلاح

مهروز دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:59 ب.ظ http://www.maahi.blogfa.com

سلام
منم مهروز هستم
جالبه نه؟
خوشحال میشم با شما بیشتر آشنا شم

مهیار سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:24 ب.ظ

هو هه هه ها ... سلام مهراز :دی عجبا ... 6 سال از اون موقع که با هم وب نویسی می کردیم اونم تو زولبیاکه اصلا نفهمیدیم چرا فیلتر شد گذشت(... تو بد شانسی) اون موقع یه شعاری بود که بی وبلاگ میشه زندگی کرد اما بی کامت و ویزیتور نه :دی البته این نظریه حداقل واسه من یکی و مطمئنم واسه تو عوض شد و تبدیل شد فقط و فقط واسه دل خودمون می نویسیم تبدیل شد و حتی بعضی موقعه ها دوست دارم خیلی ها نخونن چی می نویسم اما هنوز هنوز می بینم یه سری آدم میان یه سری نیاز های عجیب و غریب و ارضا کنن ( البته فک کنم چون مال من ارضا شد دیدم عوض شد :دی) مثه تبادل لینک و به ما سر بزن و چه می دونم مٍه همین کسب درآمد که بالا اومده و از این حرفا خندم میگیره اما خدا خیرشون بده :دی
راستی خودت خوبی عجب جای توپیه این جا
بنویس حال کنیم :دی ولی الان اون وردپرس دیدم خیلی جالب بود اما حیف اما بلاگ اسکای جای خوبیه اما امکانات میهن بلاگ خیلی توپه اما حیف یه جوریه اسمش :دی اما بلاگ اسکای از حرفای مورد علاقه من تشکیل شده و کلا کلاسش خیلی فرق می کنه
فعلا

fafaz شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:02 ق.ظ

ok hala khodeto beza jaye dokhtar ke hanoz onghadar be zalili nareside ke hazer she in kar kone ye roz asr mikhad bere clas ya ye roz kale sahar mikhad bere baz clas ya ye shab baz mikhad bere class ke ye emtahane sanginam dare 2 shabam has nakhabide dar natije daghone az har nazar ghiafe tip asab omid vavava montazere taxie va hich mashini(behtare begam hich vasile naghlie) tabire lash khorio bi darigh nemizare azpesare 11 sale poshte do charkh ta piremarde poshte mashinesh hamashon ye negahe vahshatnak sar tapasho mikonan va bad ya ba dahan ya ba bogh ya ba tormoze mashineshon ye seday ijad mikonan sangini negahe kasifeshonam ke hichi taze sanginie negahe ona ke onvare khiabon negat mikonan ke hichi bad to heye magnato mikeshi jolo jolojolo tar ama na engar asan mohem nis mohem inke to dokhtari hich haghi nadari hata nemitoni ye sob ye asr ye shab rahat beri biron bad boghzet migire bad miri khone zang mizani be babat migi baba bia mano bebar class bad miri emtahaneto kharab mikoni miay badam bet ange vel bodan mizanan chon dokhtari

واایییی چه دل پری داری اره همه اینا که میگی هست منم قبول دارم هست من فمینیست نیستم اما خیلی دوست دارم تا جایی که می تونم احترام بذارم به حق خانوما...به هر حال ما باید پیه اینو به تنمون بمالیم تا نسل بعدیمون از این چیزا دیگه زجر نکشن

نیوشا یکشنبه 27 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:18 ق.ظ

با مزه بود D:
منم اولین باری که همچین صحنه ای رو از نزدیک دیدم باورم نمیشد ، هی توجیه می کردم که نه بابا اینا از قبل همو می شناختن حتماً O:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد