بعد عمری رفتیم رستوران مسلم تو بازار که خیلی شلوغه و همه چیک تو کیپ هم می شینن. من کوبیده سفارش دادم، رفیقم جوجه. با چه ولعی داشتیم می خوردیم و به چه خوشمزگی و هی به به و چه چه هم می کردیم. تازه به غذای هم ناخونک هم می زدیم. یهو دو نفر کنارمون نشستن یکی گردن سفارش داده بود یکی ماهیچه. به چه بزرگی، لابد به چه خوشمزگی. دیگه یه چشممون به غذای خودمون بود، یه چشممون به غذای اونا. اینقد کیپ هم نشسته بودیم که احتمال داشت هر لحظه قاشق من بره تو ماهیچه بغلی. یهو سه نفر دیگه هم اومدن کنارمون نشستن. هر سه تا شیشلیک سفارش داده بودن. خدمتکار سه تا شیشلیک ها رو گذاشته بود تو یه سینی شده بود شصتلیک... هیچی دیگه، رفیقم گفت من میرم پایین یه سیگار بکشم، خواستی بقیه غذای منم بخور.
از ساری میومدم تهران، راننده یه بند حرف میزد، از 155 تا زن صیغهای که داشت گفت تا رسید به اینکه از سه چیز بدش میاد، "سیگار و مشروب و دود" ... وسطا هم گیر داد بیاید پایه باشید شب میریم تنگه واشی، صبح زود میرسونمتون تهران.هر داستان بامزه ای هم که تعریف میکرد خودش می خندید و با آرنج میکوبید تو پهلوی من که یعنی تو هم بخند. خلاصه پک کامل بود. آخرش هم شروع کرد به نصیحت که ببین در برخورد با دخترا، اول باید دختر رو بیاری تو مجموعه، بعد ببری تو زیرمجموعه، از اونجا سعی کنی به توان برسونی و معادله های پیچ در پیچ رو حل کنی - ریاضی کاربردی؟ خاک تو سر ما که تنها چیزی که از مجموعه و زیرمجموعه می دونیم اینه که تعداد زیرمجموعه های هر مجموعه دو به توان تعداد مجموعه هست- بهش گفتم، ببین آقا من متاهلم، اصلا هم از این حرف ها خوشم نمیاد، اگه میشه تمومش کن. گفت تو ماشین من همه مجردن، اگه ناراحتی پیاده شو. حالا کجا؟ بر بیابون، وسط کوه! بهش گفتم حاجی تو الان تو گوش من بزنی، جیب منو بزنی، من باز روی ماهتو می بوسم که منو تا یه آبادی برسونی، آخه کی واسه یه ناراحتی خشک و خالی پیاده میشه؟ چیزی نشده که. یهو زد زیر خنده و دوباره با آرنج کوبید تو پهلوم که بابا شوخی کردم، حالا بریم تنگه واشی؟ الان که رسیدم خونه این قدر پهلوم درد می کنه که دارم با خواهرم میریم بیمارستان یه عکس بگیریم یه وقت دنده هام نشکسته باشه.
دوری یه خاصیتی داره که رفاقتها رو کمرنگ میکنه ولی از اون مهمتر یه خاصیت دیگهای داره که نارفیقیها رو هم کمرنگ و قابل تحمل میکنه. یعنی کسی که باهاش چندین سال دوست بودی و این اواخر فکر میکردی نارفیقی در حقت کرده و هیچ جوره نمیتونی به عنوان رفیقت دیگه قبولش داشته باشی، همینکه ازت دور میشه و بعد مسافت خودش رو نشون میده، همهی نارفیقیهاش از یادت میره و دلت واسش تنگ میشه و تو دلت دوستش داری، ولی همین آدم دوباره برگرده شاید دوباره داغِ همون نارفیقیها سه سوت زنده بشه و دوباره نتونی به عنوان دوست قبولش داشته باشی. اولین بار کی گفت دوری و دوستی؟ تا الان فکر میکردم دوری و دوستی یعنی کار به کار هم نداشتن، تعامل با هم نداشتن باعث میشه دشمنی هم به وجود نیاد، ولی الان میفهمم فراتر از دشمنی به وجود نیومدن، باعث میشه مهر و علاقه و دوستی هم به وجود بیاد.
این دخترِ رو من قبلا هم دیده بودم. پریشب تو سینما،ولی قبل ترش هم دیده بودم.آها همسایه خواهرم اینا، ولی قبلش هم توی دانشکده فنی یه دسته پراکنده شش تاییش بود که هر کدوم هم از قضا توی یه دانشکده درس میخوند. اما بازم قبل تر دیده بودم،توی بازار تجریش یه دسته پنجاه تاییش رو دیده بودم،آره، توی دریاکنار هم یه دستهی دویست پنجاهتاییشون بود . نمیدونم این دخترها که میبینم یه دونهاند یا چندتان. دماغشون رو دکتر رسولی-یا یکی مث اون- عمل کرده. گونههاشون رو دکتر رضایی-یا یکی مث اون- ابروهاشون رو مریم جون هشتی گرفته و موهاشون رو ناهید جون مش کرده. مانتوهاشون، کیفاشون، کفشاشون، جیناشون، خورجیناشون...چقد اینا شبیه همن؟ الان میفهمم که چرا این دسته از دخترا اصرار دارند کفشی که میخرن تک باشه، کیفی که میخرن تک باشه، شاید تنها راه شناساییشون نشونهگذاری باشه.ولی هرچی که هست من که اصلا نمیتونم از هم تشخیصشون بدم.شاید هم یکی باشند. یکی اند؟ نمیدونم
تو کامپیوترم کلی فولدر دارم به اسم های
"فلش 1" "فلش 2" ... و "دسکتاپ 1"
"دسکتاپ
2" و ... هر بار که حوصله ندارم فایلهایم را مرتب کنم پوشه ای باز می کنم و
همه را توی آن میریزم تا سر وقت به آنها رسیدگی کنم.در کار مفید تنه به تنه حسن
کچل و در وقت آزاد تنه به تنه به تنهی باراک اوباما میزنم.خلاصه ژنتیک است دیگر،
این مادرِ من هم عادتِ جعبه جدید باز کردن و وسایل من را تویش چپاندن و یک گوشه ای
به امان خدا رها کردن را دارد، با این تفاوت که کمی باسلیقه تر، کتابها یکجا،
دفترها یکجا و با این جعبهی آخری که باز کردم مجلهها را یکجا ساماندهی
کرده
.